۱۳۹۰ شهریور ۲۵, جمعه

ایران در برابر غیرت افغانی سر تعظیم فرود آورد

دوستی گاهی به دشمنی می انجامد. ما در زندگی مان بسیاری از دوستان صمیمی و نزدیک را تاکنون دیده ایم که دم از رفافت و یاری و مهمان نوازی پیش دوست و بیگانه زده اند اما یک پیشامد کوچک به ثابت کرد که این دوستی چیزی نیست به جز از مگسیبه گرد شیرینی.

کشور ما نیز از این دست دوستان فراوان داشته است. روزی انگلستان، دیگر روز شوروی و امروز که دوستان مان بی شمارند. یکی از این دوستان سرسپرده و فدایی همسایه مان، ایران است. ایران به دلیل نزدیکی های فرهنگی، سیاسی، راهبردی و نظامی خود را با کشور ما نه برادرخوانده که برادر تنی خوانده است. روزی به نام کمک به کرزی، روزی به نام کمک به ملایان شیعه، روزی برای استحکام روابط فرهنگی و زبانی و روزی دیگر برای نابودن کردن کشورمان گام برمی دارد. هر چند سیاست دین، فرهنگ، خدا، ناموس و چیزی نمی شناسد.

"ایران هر چه دارد از افغانستان دارد". این جمله ای است که من همیشه به دوستان ایرانی ام می گویم. واقعا ایران از افغانستان چه دارد؟ این ایرانی که ما می گوییم به فناوری روز دست یافته، مردمی فرهیخته و فرهنگی دارد، زبان فارسی را پاس داشته و از این دست سخنان. اشاره به نام "ایران" گویای وامداربودن این سرزمین به افغانستان است. نام کهن افغانستان همانسان که همگان می دانند آریانا یا آریاویجه بود.

آریانا یعنی سرزمین نجیبان، هر چند آریاناویجه نیز به همین معنا است یعنی سرزمین آریاییان. از نگاه زبانشناسی، زبانها همیشه در حال گذار از یک مرحله به مرحله ای دیگر هستند. زبانها رو به سوی سادگی و نرمی می گذارند. این سرشت خاص زبانها است که انسانها در آن نقش اصلی را بازی می کنند. "ایران" شکل دیگرگون شده ی "آریانا" است. ایران نیز به معنای سرزمین نجیبان می باشد. اما این به اصطلاح نجیبان دروغین در برابر غیرت نجیبان واقعی یا افغانان امروزی چه می تواند؟

دو روز پیش دولت ایران به خاطر آب دریای هلمند نامه ای به کنسولگری افغانستان در مشهد نوشت. در این نامه آمده است که دولت افغانستان پیمان نامه ای را که در سال 1351 یعنی در زمان محمدرضا پهلوی به امضا رسیده بود زیر پا گذاشته و حال حجم آب کمتری وارد ایران می شود. یعنی اجازه ی ورود آب کمتری به ایران داده می شود. نگاهی به گذشته نشان خواهد داد که مشکل در کجاست.

هنگامی که این پیمان نامه نوشته شد محمدرضا شاه تا سال 1357 که بر قدرت بود تنها یک بار آن بر به خاطر وجود درگیری میان بلوچ های ساکن مرز ایران-افغانستان به دولت افغانستان نامه ای فرستاد که در آن نوشته شده بود بهتر است بحران درگیری میان بلوچ ها را پایان ببخشیم. محمدرضا شاه به این فکر نبود که بسته شدن راه ورود آب هلمند به سیستان و بلوچستان چه پیامدهای ناگواری برای ایرانیان خواهد داشت او می خواست کشوری آرام و امن داشته باشد.

اما پس از بیست و دوم دلو سال 1357، درست در دوم حمل سال پس از آن، آیت الله خمینی با فرستادن نامه ای به شاه افغانستان نگاشت که ما دو کشور دوست، برادر، همسایه و از همه مهمتر مسلمان هستیم که زنده بودن ما بستگی به زنده بودن شما دارد و بالعکس. بهتر آن است تا دست یاری به سوی هم دراز کنیم و دستانمان را به گرمی بفشاریم. در اینجا نباید وارد تحلیل این گفتار و اینکه چگونه ایران از همین جا مداخلاتش سیاسی و منطقه ای اش را آغاز کرد سخنی راند.

دیگر بار – اما معلوم نیست برای چندمین بار – دولت آیت الله خامنه ای دست به چنین کاری می زند. جالبی سخن اینجاست که کنسولگری افغانستان مستقیما به دولت ایران می گوید که سخنان شما واقعیت ندارد و ما همچون گذشته راه را باز گذاشته ایم. هر چند ایران همیشه بیشتر از حد پیمان نامه از آب هلمند بهره برداری می کند. این همان رویکرد آخوندی مسلمانی ایران است. در پیوند با این مسأله دولت افغانستان گفته است اگر ایران به شکایت های مشابه ادامه دهد پیمان نامه را خواهد شکست و راه آب را کاملا بر ایران خواهد بست. این همان غیرت افغانی است که پس از نزدیک به صد سال دغلکاری ایران تازه اندکی به شور آمده است.

این تکانهء سختی برای دولت ایران است. دولت ایران باید از این شور آغازین بترسد چرا که هرگاه به میدان بیاییم دیگر هیچ نیرویی نخواهد توانست متوقف مان کند.

۱۳۹۰ شهریور ۱۲, شنبه

نسبیت معنایی و نسبیت مفهومی

نسبیت معنایی و نسبیت مفهومی

در این بخش کوتاه نگارنده می خواهد به آنچه از تجربه اش و دانشش از زبانشناسی و به ویژه معناشناسی و پیوند آن با فلسفه آموخته است، دیدگاه تازه­یی را پیشکش کند. باید یادآور شد که این نوشته دیدگاه (تئوری) دارندهء وبلاگ پس از پژوهش ها در زمینهء معنا، مفهوم و معناشناسی است. خواهشمندم با نظر دادن و نقد این نظریه مرا یاری رسانید.

در این باره کارشناسان و سخندانان بزرگ می توانند ابراز عقیده و نظر بفرمایند. چه بسا که این نگارندهء حقیر دچار کژروی های فراوانی در پایان نامهء تحصیلی اش نیز باشد. نگارنده می خواهد دو مفهوم تازهء "نسبیت معنایی" و "نسبیت مفهومی" را از نگاه خود بررسی کند.

در جهان نسبیت، جهانی که نمی توان هیچ حرفی را به قطع صادر کرد، همه چیز به گونهء نسبی به پیش می رود. نظریهء نسبیت را انشتین در علم فیزیک بنیان گذاشت: نظریهء نسبیت خاص و عام. که در اینجا جای سخن راندن از آن نیست. نسبیت به جهان فلسفه و علوم اجتماعی راه یافت و سپس همهء دانشهای دیگر را نیز در برگرفت، به گونه­یی که امروز دیگر نمی توان گفت دانشی بی نیاز از این نظریه باشد و یا خود را از آن دور نگه دارد.

ما در زباشناسی و به ویژه معناشناسی – که دانشی است بیرون آمده از دل زبانشناسی- پدیده­یی داریم به نام "نسبیت زبانی". این نظریه را نخستین بار ورف، پس از دیدگاه ویژهء ادوارد ساپیر که می گفت "جهانی که در آن زنده­گی می کنیم تا حد زیادی به طور ناآگاهانه بر مبنای عادات زبانی گروه ها بنا شده است." آرای خود را بنا کرد(3، ص99). با بناگذاشتن دیدگاه ورف و وام گیری او از ساپیر، فرضیهء مشترک "فرضیهء ساپیر- ورف" به وجود آمد که در آن گفته می شد "اصل جدیدی از نسبیت رهنمون شده که بر مبنای آن، مردم با مشاهدهء پدیدهء واحدی در جهان خارج، به تصویر ذهنی مشابهی دست نمی یابند مگر آنکه زمینه های زبانی آنها مشابه باشد یا به نحوی بر یکدیگر منطبق گردد.(3، ص100)" بررسی و نقد این دیدگاه که چقدر می تواند درست باشد جایی دیگر دارد و ما نمی خواهیم بیشتر از این پیش برویم. باید یادآور شد که این نظریه در کل می گوید زبان یک پدیدهء نسبی است و جملاتی که ما در آنها به کار می بریم نیز نسبی است. به عنوان نمونه در زبان فارسی گویش ایرانی می گویند "عینکش را به چشم بزن" در حالی که در گویش فارسی دری می گویند "عینکت را بپوش." یا در انگلیسی می گویند " من سردرد دارم" ولی در فارسی می گویند"سرم درد می کند". تئوریزه شدن این تفاوت ها را در کل به نام "نظریهء نسبیت زبانی" یاد می کنند.

اما نسبیت مفهومی و معنایی دیگر چیست؟ معنا پدیده­یی است درک­پذیر. با شنیدن یک واژه بی درنگ پیوندی میان آوا و تصویری که از آن آوا در ذهن شما نقش می بندد پدیدار می گردد. این پیوند به زبان ساده معنا گفته می شود. نسبیت معنایی را می توان در یک سطح و یک مرحله، یعنی دو بخش به دست بررسی گرفت. می خواهیم نسبیت معنایی را در سطح و در مرحله با مثال برای شما روشن بسازیم.

به عنوان نمونه واژهء پدر را در نظر بگیرید. این واژه به مرد یا فرد مذکری اطلاق می شود که دارای فرزند، یا دختر یا پسر باشد (بگذریم از اینکه گاهی پسران بی سرپرست کاکا، پدرکلان و بسته­گان دیگر را نیز پدر خوانده اند.) اگر شما واژهء "پدر" را برای فردی که در کودکی کاملا در آسایش و رفاه به سر می برده است بیان کنید، بی گمان معنایی متفاوت و دیگرگونه را از آنچه که یک پسر یتیم که در پرورشگاه بزرگ شده است درک خواهد کرد. این مثال نسبیت معنایی را در دو سطح گوناگون نشان می دهد. اما نسبیت معنایی در مرحلهء تاریخی بدین معنا است که واژه­یی در یک مرحله یا مقطع زمانی معنای نیکویی دارد، ولی در یک مرحله یا مقطع زمانی دیگر معنایی کاملا دیگرگون و یا متفاوت را به خود می گیرد. در زبان فارسی ما مثالهای فراوانی در این بخش داده می توانیم، از جمله واژهء "رعنا". رعنا در متون کهن ما به معنای زن احمق و خودآرا و فریبا به کار می رفت، اما در بستر زمان رفته رفته معنایی دیگرگونه یافت و امروزه به معنای "زنی زیباروی و خوش چهره" به کار می رود. این دیگرگونی معنایی از نگاه واژه شناسی "دیگرگونی" به شمار می رود، اما از نگاه معناشناسی باید آن را "نسبیت معنایی" نام نهاد.

در بالا از نسبیت معنایی سخن رفت، و در ادامه دربارهء "نسبیت مفهومی" خواهیم گفت. در نخست باید مرزی را میان مفهوم و معنا ایجاد کرد. در گذشته ها و همین اکنون نه تنها عوام بلکه دانشمندان بزرگ جهان نیز میان مفهوم و معنا خلط می کنند و آن دو را به جای یکدیگر به کار می برند، حال آنکه تفاوتی میان آن دو وجود دارد که بی توجهی به آن می تواند در زمینهء علم و دانش ما را به بیراهه رهنمون سازد. حتی فرهنگ معین با آن همه سلاوت و بزرگی اش در این باره تفاوتی ایجاد نشده و هر دو را به یک معنا به کار برده است. در فرهنگ یک جلدی معین زیر مدخل "معنا" آمده است: 1- قصد شده، مقصود و مراد. 2- مفهوم کلام، مفهوم سخن. و در زیر مدخل "مفهوم" آمده است: 1- فهمیده شده، دانسته 2- معنا(ف، ص1030 و 1036). به وضوح دیده می شود که هیچ تفاوتی میان مفهوم و معنا در فرهنگ معین به چشم نمی خورد. این فرهنگ برای درک معنای این دو واژه از یکدیگر استفاده کرده است. این نقص بزرگ همهء فرهنگ زبانها است.

مفهوم به سخن ساده تصویری است که از یک شنیدن یک آواز معنادار در ذهن شنونده شکل می بندد. به سخن دیگر، هر آوایی که بنا بر قراردادهای اجتماعی و زبانی دارای معنایی باشد، تصویری را در ذهن می آفریند، آن تصویر را مفهوم گویند. هر چند، اسم معنا چیزی است که نمی توان تصویری برای آن در ذهن متصور شد. نسبیت مفهومی را می خواهیم با مثالهای دیگری، اما در همان دو برحهء زمانی و سطح به دست بررسی بگیریم.

مثلا همان واژهء پدر را در نظر بگیرید. در نسبیت معنا دریافتیم که منظور از نسبیت در معنا چیست، و حالا نسبیت مفهومی را هم با همین مثال توضیح می دهیم. اگر به یک پسر افغانستانی زاده شده در کابل بگوییم "پدر"، در صورتی که پدرش نمرده باشد، ممکن است فردی مهربان، با قدی بلند، لاغر، بروتی پشت لب و موهایی شانه کرده در ذهنش نقش بندد. این مفهومی است که بی درنگ پس از شنیدن واژهء "پدر" در ذهن آن پسر صورت می بندد. اما پسری دیگر که پدرش مرده باشد شاید هیچ تصوری از پدر نتواند داشته باشد. پسری که پدرش خشن است، با شنیدن نام پدر ممکن است مردی با ابروهای تند و کشیده، قدی کوتاه، با ریش هایی بلند و چشمانی سرمه کرده در ذهنش نقش بندد. این تصورات و گوناگون ها می توانند در یک جامعه همزمان باشند. اما اگر ده تا بیست هزار سال پیش که مادرسالاری در جوامع حاکم بوده است کسی نمی توانست تصور کند پدر یعنی چه؟ هیچ مفهومی از پدر در ذهن او نقش نمی بست چرا که تنها مردی می آمد و با زن همبستر می شد و از این همبستری پسر یا دختری به دنیا می آمد. این دختر نه می دانست پدرش کیست، نه می دانست پدرش چیست. شاید حتی در آن زمان هیچ لفظ تصویری یا آوایی که بر پدر دلالت کند وجود نداشت.

از این رو، می بینیم که واقعا مفاهیمی که ما از پدیده ها و اشیا داریم، یا مفهومی که از یک آوای معنادار در ذهن ما شکل می بندد، نسبی است؛ از مکانی تا دیگر مکان، از فرهنگی تا دیگر فرهنگ و از زمانی تا دیگر زمان فرق می کند. این است نسبیت معنایی و نسبیت مفهومی که انگاره هایی تازه در معناشناسی به شمار رفته می توانند.