۱۳۹۰ فروردین ۲۳, سه‌شنبه

در باب بانوگشسپ نامه

بازتاب چهرهء زن در بانوگشنسب نامه

در نخست به معرفی بانوگشسب نامه و آنچه این اثر حماسی در خود دارد می پردازیم تا برای خواننده زمینه چینی شده باشد. در ادامهء آن به جایگاه زن در این اثر خواهیم پرداخت. بانوگشنسب نامه منظومه ای حماسی در قالب مثنوی، در بحر متقارب مثمّن، دربارهء دلاوری های "بانو گشسب" ( يا گُشَسْبْ بانو )، دختر "رستم"، كه در قرن (پنجم يا ششم ق) به پيروی از شاهنامه فردوسی سروده شده است.
نام "بانو گشسب" از سه جزء "بانو"، "گشن" و "اسب" تشكيل شده است و به معنی "بانوی دارنده اسب نر" است. ماجرای بانوگشسب و دلاوری های او، جز در منظومه بانو گشسب نامه، "مجمل التّواريخ و القصص" و منظومه های حماسی "بهمن نامه"، "برزونامه" و "شهريار نامه" نيز آمده است. به روايت مجمل التّواريخ و القصص بانوگشسب و خواهرش زربانو از خالهء كيقباد زاده شدند. در روايات عاميانه نام مادر بانو گشسب، گل­اندام يا گلبانو است كه خواهر كيقباد است. به روايت مجمل التّواريخ و القصص بانو گشسب به همسری گيو، پسر گودرز كشواده گان، از پهلوانان نامدار حماسه ء ملی و بيژن و پشنگ ثمره اين ازدواج بودند. به روايت بهمن نامه دختران رستم به همراه دلاوران سيستان چون زال، فرامرز و سام به مقابله بهمن می روند و موفق می شوند كه او را تا بلخ عقب برانند؛ اما بهمن به زودی بر آنان پيروز می شود و برخی از آنان را به اسارت می گيرد و اين دو خواهر به كشمير می گريزند، اما سرانجام به چنگ بهمن می افتند و بار ديگر رایي سيستان می شود.
منظومهء بانو گشسب نامه مشتمل بر 1032 بيت و فاقد مقدمه است. در آغاز اين منظومه رستم تربيت پسرش "فرامرز" را به بانو گشسب می سپارد و سپس شرح دلاوری های آن دو به ويژه بانو گشسب، كه در منظومه از او با عنوان بانو ياد شده است، در پی می آيد. از آن جمله بانو گشسب سه شير نر را می كشد و دست و پای دو شير ديگر را می بندد. گوری را از چنگ شيری ديگر می رهاند و گور در برابر چشمان بانوگشسب به هیأت پری در می آيد و خود را شاه پريان معرفی می كند. سپس رستم به صورت ناشناس نبرد با بانو گشسب و فرامرز می رود و در حالی كه بانوگشسب رستم را زخم می زند پدر و دختر يكديگر را باز می شناسند. آن گاه بانو گشسب و فرامرز با اجازهء رستم به شكار می روند و در مرز ايران و توران با "شيده"، پسر "افراسياب"، برخورد می كنند و شيده، شيفته بانوگشسب می شود. چون اين خبر به افراسياب می رسد "تمرتاش چينی" از سرداران خود را گسيل می كند تا بانو گشسب را به بند كشد و به توران آورد، اما تمرتاش تا چشمش می افتد به او دل می بندد و شمشير از دستش می افتد و از او می خواهد كه به همسری او تن در دهد، ولی بانو گشسب با شمشير خواستگارش را دو نيم می كند. در ادامه منظومه آمده است كه پادشاه "جيپور"، "چيپال" و "راجه هند" هر يك با سپاهی به خواستگاری بانوگشسب می روند، اما بانو گشسب با آنان می جنگد و پادشاه جيپور را می كشد و دو شاه ديگر سرافكنده به هندوستان بازمی گردند. سرانجام چهارصد پهلوان ايرانی، از جمله "توس"، "گيو"، "رهام" و "زنگنه شاهوران" به خواستگاری بانوگشسب می روند و در آزمايشی به تدبير رستم تنها گيو خود را شايستهء همسری او نشان می دهد . اما او در همان آغاز ازدواج دست و پای شوی را می بندد و به گوشه یی می افكند، تا اينكه به وساطت رستم با او از در آشتی در می آيد. نه تنها در اين منظومه، بلكه در هيچ يك از روايات حماسی ديگر از پايان زنده گی بانو گشسب ذكری به ميان نيامده است.
در ادبيات عاميانه نيز روايات مختلفی دربارهء ماجراها و دلاوری های بانو گشسب نقل شده است . نام دختر رستم در اين روايات متفاوت است، از جمله: "گل نسا"، "گرشصت"، "گشسب" و بانو خانم. برخی از اين روايات مشابه روايات بانو گشسب نامه است. در ادبيات عاميانه، رواياتی از بانو گشسب ديده می شود كه بانو گشسب نامه نيامده است. از آن جمله روايتی است كه بنا بر آن پيش از جنگ معروف رستم و سهراب، بانو گشسب به صورت ناشناس به جنگ سهراب می رود و او را زخم می زند و زابل باز می گردد.
بانو گشسب نامه، تنها منظومهء حماسی فارسی است كه قهرمان آن زن است. بن مايهء اصلی حكايت ها و دلاوری های بانو گشسب شايد به فرهنگ كهن اقوام آریایی باز گردد. نكتهء قابل توجه در اين منظومه دو جنبهء شخصيت بانو گشسب است، از يك سو زنی است زيبا، قدرتمند و سركش كه با مردان حتی شيفته گان خود مبارزه می كند و از سو دختری است مطيع پدر. اين منظومه در زمرهء ادبيات حماسی سكايی است كه مانند روايات ديگر اعضای خاندان رستم با روايات كيانی در می آميزد. همان گونه كه سام، زال و رستم به خدمت كيقباد، كيخسرو و كيكاووس از پادشاهان كيانی در می آيند، بنابر روايت بهمن نامه، بانو گشسب و خواهرش زربانو نيز به مقام پيشروی و رايزنی "همای" می رسند.
سرايندهء بانو گشسب نامه دانسته نيست. از آنجا كه در برخی از نسخه ها، اين منظومه با فرامرزنامه (منظومه یی دربارهء فرامرز پسر رستم ) در يك مجلد آمده است، كراچی احتمال می دهد كه سراينده هر دو منظومه يك تن باشد. او به استناد ابياتی از فرامرز نامه، سرايندهء آن را از مردم كوره اردشير ( فيروز آباد فارس ) می داند. اما خالقی مطلق سرايندهء فرامرز نامه را اهل "فرس آباد مرو" دانسته است. از بعضی بيت ها در متن منظومه بانو گشسب نامه چنين بر می آيد كه سرايندهء آن مسلمان و بر مذهب شيعه دوازده امامی بوده است. تاريخ دقيق سرايش آن نيز دانسته نيست، به گفتهء مول، اين منظومه در قرن پنجم ق و به گفتهء صفا در اواخر اين قرن سروده شده است. اما از آنجا كه در بانو گشسب نامه در مقايسه با منظومه های حماسی قرن پنجم ق، مانند گرشاسب نامه و بهمن نامه، واژه های عربی بيش تری به كار رفته است، احتمالاً آن را بايد متعلق به قرن دانست. بانو گشسب نامه مانند ديگر منظومه های حماسی فارسی بر اساس منبعی مكتوب و مدون و منثور به نظم در آمده است. به جز اين منظومه، شرح مفصلی از پهلوانی­های بانو گشسب، حتی بيش از اين منظومه، را در برخی منظومه های ديگر مانند بهمن نامه و برزونامه می توان ديد . تا آنجا كه مول بر آن است كه بانو گشسب نامه شايد بخشی از يك منظومه بزرگ تر باشد. اخباری دربارهء بانو گشسب در برخی چاپ های شاهنامه، مانند شاهنامه تصحيح مول و شاهنامه تصحيح فولرس آمده است. اما اين روايات در هيچ يك از نسخه های كهن و معتبر شاهنامه نيست و طبعا در چاپ های انتقادی شاهنامه مانند چاپ مسكو و چاپ خالقی مطلق در زمرهء بيت های الحاقی است ( صفا و كراچی به خطا گفته است كه به نام بانو گشسب در ترجمه یی كهن به عربی از بنداری آمده است). منظومه بانو گشسب نامه مانند ديگر مثنوی های حماسی در حوزهء واژه گان دستور، آرايه های ادبی و توصيف ها، متاثر از شاهنامه است و اين معنی را در جای جای اين منظومه می توان ديد. از همين رو، سرايندهء اين منظومه مانند ديگر سراينده گان منظومه های حماسی پيرو شاهنامه، به جز گرشاسب نامه، توانسته است به سبك مستقلی دست يابد. زبان بانو گشسب نامه ساده و روان است. عناصر سامی در اين داستان وجود ندارد و نشانه های كهنه گی در زبان شعر اين منظومه فراوان ديده می شود.
از بانو گشسب نامه شش دستنويس موجود است: يك نسخه در كتابخانه ملی پاريس، سه نسخه منظوم و منثور در كتابخانه باديان بريتانيا، يك نسخه چاپ سنگی فرامرزنامه كه بخش نخست آن به سرگذشت بانو گشسب اختصاص يافته است و سرانجام نسخهء كتابخانه عمومی استراسبورگ فرانسه كه زوتنبرگ آن را از نسخه كتابخانه ملی پاريس رونويسی كرده است. منظومهء بانو گشسب نامه، بر اساس نسخهء پاريس و با مقابله با پنج دستنويس ديگر، به كوشش روح انگيز كراچی در (1382 ش) در تهران به چاپ رسید.

همان گونه که از این معرفی پیدا است، بخش بزرگی از منظومهء بانوگشسب نامه را جنگ ها، دلاوری ها، نبردها و کشمکش های زنی به نام گشسب تشکیل می دهد. هر چند در بخش هایی از آن شاهد رویدادهایی که در آن فرامرز پسر رستم نیز درگیر بوده است می باشیم. تا اینجا از خود بانو گشسب نامه، تاریخ و نویسندهء آن چیزهایی گفتیم، اما در ادامه به گونهء ویژه به جایگاه زن با استناد به اشعار در این منظومه خواهیم پرداخت.

جایگاه بانوگشسپ نامه در منظومه های حماسی

در داستان های پهلوانی ایران باستان، این قهرمان مونث دارای چنان ارزشی است که منظومه یی مستقل در سرگذشت او سروده شده است و منظومه های حماسی چون شاهنامه، بهمن نامه، برزونامه، فرامرزنامه، شهریارنامه و... روایت های متفاوتی از پهلوانی او نقل کرده اند.

بانوگشسپ نامه روایت جوانی تا ازدواج پهلوان بانویی است که شخصیت اصلی حماسه است و گویی در مزک دایره یی است که در پیرامون آن مردانی گاه شکست خورده، تحقیرشده و یا خویشانی نه آن چنان توانا که اوست، در قصه حضور دارند. زنی که ویژه گی زنانه گی را کم دارد و پیکارگر و جنگجویی است که با مردان می جنگد. همراه با او 25 شخصیت دیگر در ساختن این قصه سهم دارند، رستم، فرامرز، پادشاه پریان، زال، زواره، شیده، پیران، افراسیاب، تمرتاش، گرسیوز، چیپال، جیپوره، شاه شاهان، کیکاووس، فریبرز، طوس، گودرز، گیو، بهرام، رهام، اشکش، گرگین، فرهاد، خرداد، برزین.

در شاهنامه فردوسی، نام بانوگشسپ دختر رستم و همسر گیو سه بار تکرار شده و در شمار سی و دو زن شاهنامه است. او سرآمد زنان است و در قالب همسر پهلونی است به نام گیو که از این وصلت سرافراز و خوشنود است و به دامادی رستم می بالد:

به من داد رستم گزین دخترش که بودمی گرامی تر از افسرش

مهین دخت بانوگشسپ سوار به من داد گردنکش نامدار

ز چندان بزرگان مرا برگزید سرم را به چرخ برین برکشید[1]

روایت مربوط به بانوگشسپ در پادشاهی کیکاوسس، داستان سیاوس، رستم و سهراب و بیژن و منیژه در شاهنامه چاپ ترنر (ج2، 509، 524، 533) ژول مول (ج 2، 240، 255، 265) و نیز چاپ بروخیم و ولرس و دبیر سیاقی آمده است، در چاپ مسکو جزو ملحقات و در حاشیه ذکر شده و در نسخهء فلورانس حذف شده است.

در شاهنامه نخستین بار زمانی که گیو به قصد یافتن کیخسرو به توران سفر می کند، از بانوگشسپ یاد شده که از همسرش اجازه می خواهد که در نبود او به دیدن رستم به سیستان برود:

مهین مهان بانوی گیو بود که دخت گزین رستم نیو بود

خیر شد هم آنگه به بانوگشسپ که مر گیو را رفتن آراست اسپ

بیامد خرامان به نزدیک اوی چنین گفت ای مهتر نامجوی

شنیدم که تو رفت خواهی به تور که خسور بجویی ز نزدیک و دور

چو دستور باشد مرا پهلوان شوم نزد رستم به روشن روان

مرا آرزو چهرهء رستم است ز نادیدنش جان من پر غم است[2]

دومین بار در جنگ پیران با کیو است که با افتخار به دامادی رستم اشاهر می کند و سومین بار زمانی است که گیو از سفر هست ساله خود بازگشته و رستم، بانوگشسپ را با هدایایی به سوی گیو فرستاده است:

و زان پس گسی کرد بانوگشسپ ابا خواسته همچو آذرگشسپ

هزار و دوصد نامور مهتران ابا تخت و با تاج های گران

پرستنده سیصد، غلامان دو شصت همان هر یکی جام رزین به دست

برون رفت بانو ز پیش پدر بر گیو شد همچو مرغی بپر[3]

اشارهء استاد حماسهء ملی به بانوگشسپ و ذکر نام او در ترجمهء عربی شاهنامه در سال 620 ق نشان دهندهء وجود این شخصتی حماسی و اصالت قصهء بانوگشسپ نامه است.

در بهمن نامه، دوران پخته گی و میانسالی بانوگشسپ به نظم کشیده شده، پهلوانی مقتدر، خردمند، انتقام جو و فرزانه، هم پیکار مردان که برای دلیری ها و رایزنی هایش هفتاد بار نامش در بهمن نامه آمده است. از میان هفت زن حماسهء بهمن نامه، تنها بانوگشسپ نقشی مردانه دارد و فقط در انتهای این منظومه است که با شخصیتی غیر از پهلوانی همراه زربانو خواهرش به عنوان رایزن همای پادشاه ایران ظاهر می شود:

همای دلفروز بر تخت داد نشست و کلاه مهی بر نهاد

دو دخت جهان پهلوان تهمتن یکی پیشرو شد یکی رایزن[4]

در شهریارنامه نیز حکایت از پهلوانی های بانوگشسپ است. پهلوان سیاه پوشی که با لباس سیاه و به طور ناشناس به جنگ شهریار می رود:

سواری برون آمده از سپاه بپوشید از پای تا سر سیاه

جوان سیه پوش کو زخم خورد جهید او ز دست سپهدار گرد

جوان سیه پوش کو زخم خورد کز این گونه برگاشت در رزم اسپ

در انتهای فرامرزنامه و جنگ با بهمن هفت بار نام بانوگشسپ، خواهر فرامرز در همرزمی و مشورت با او تکرار می شود و آخرین بار زمانی است که فرامرز به دست بهمن کشته شده و خواهران به سوگ برادر نشسته اند، این بخش از روایت فرامرزنامه و بهمن نامه شباهت دارد.

در طومار جامع نقالان، هفت لشرک، روایت فرامرز و بانوگشسپ با قصهء بانوگشسپ نامه تفاوتی ندارد جز آنکه در پایان این قصقه زمانی که بانوگشسپ، داماد را به بند می کشد و در زیر تخت می اندازد، این ماجرا با مداخلهء مادر بانوگشسپ، گلندام بانو تمام می شود اما در بانوگشسپ نامه، رستم پدر بانوگشسپ دخالت دارد[5].

روایت های متفاوتی از قهرمانی های بانوگشسپ در منظومه های حماسی دیگر نیز آمده است، که احتمال ژول مول را که " بانوگشسپ نامه منتخبی است از یک منظومه بزرگتر" به یقین نزدیکتر می کند، زیرا منظومهء حاضر، مقدمه و موخره ندارد، بنابراین می توان احتمال داد که این قصهء کوتاه، جزیی از فرامرزنامه بوده یا بخش اول و آخر کتاب در طول سده ها از بین رفته است.

عشق و شیوهء همسرگزینی

اگر قصهء منحصر به فرد بانوگشسپ نامه را از زاویهء اندیشهء جنسی در ادبیات حماسی و ویژه گی جنس گرایی در فرهنگ ایران بررسی کنیم، اندیشهء نابرابر جنسی را که از ویژه گی های فرهنگ ایران است از لابه لای قصه یی که زن، قهرمان داستان است و در آن عشق مترادف سرشکسته گی است و ازدواج به اختیار دگیران صورت می گیرد، می توان بازشناخت.

در این قصه، همانند فرهنگ ایران زمین، عاشق شدن خاص مردان است و جامعه از زن انتظار پنهان کردن این غریزه را دارد و ارزش های اخلاقی جامعه بی گمان عشق و بیان آن را دور از شان متعالی قهرمان زن می داند. ازدواج بانوگشسپ با سی و هشت مورد ازدواجی که در شاهنام شرح داده شده متفاوت است[6]. در ادبیات حماسی ازدواج ها یا بازماندهء دوران زن سالاری است که ازدواج بر اساس پنیشهاد و انتخاب زن صورت می گیرد (چون ازدواج تهمینه با رستم) و یا زن از طریق فرستاده پیشنهاد می گیرد (سیاووس با فرنگیس)، اما در بانوگشسپ نامه پدر عروس، به شیوه یی نو و خاص، دادماد را انتخاب می کند و ازدواج، مشروط به انجام کاری دشوار از سوی خواستگار است و بانو همچون جایزه یی در اختیار زورمندترین پهلوان ترین قهرمان قرار می گیرد. نمونه یی از ازدواج مشروط در شاهنامه، خواستگاری مبرین از دختر قیصر با شرط کشتن گرگ در بیشتهء قاستون و ازدواج اهرن با دختر دیگر قیصر پس از کشتن اژدهای سقیلا از سوی اوست[7].

در این قصه، آنجا که بانوگشسپ پهلوانی است همسان مردان و جای او میدان جنگ، تفاوتی میان او و برادرش فرامرز در خانه و جامعه نیست (که شاید بازماندهء اندیشهء برابری زن و مرد در فرهنگی کهن باشد) اما زمانی که موضوع عشق و ازدواج است وجه نابرابر جنسی و اندیشهء برتری مرد بر زن پدیدار می شود. فرامرز آزادانه عاشق می شود اما در طول قصه، این غریزهء زن پنهان می ماند و حتی از انتخاب همسر دلخواه نیز محروم است و پدر برای او همسر می گزیند. در این داست، عشق به مثابهء ضعف و بدنامی است، وقتی شیده پسر افراسیاب گرفتار عشق بانوگشسپ می شود، همهء بزرگان توران به یاری او می شتابد تا او را از "خواری و بدنامی و گرفتاری" نجات دهند. تنها زن حماسهء بانوگشسپ نامه، زنی است خالی از احساس عشق و تهی از غریزهء دوست داشتن که بی گمان چنین تغییراتی در خصایص زنانه متاثر از ارزش های فرهنگی است.

گذشته از حماسهء ر نامه، در شاهنامه نیز هیچ یک از زنان ایرانی، دلداده گی و عشق خود را ابراز نمی کنند، رودابه کابلی، سودابه هاماوران، تهیمنه سمنگان که بی پروا دل می بازند و بی اختیار اظهرا عشق می کنند کسانی اند که زال و رستم در برابر عمل انجام شده به عشق آنها تن می دهند. گویی ذهنیت جامعهء آن روزگار به گونه یی بوده است که عشقو صراحت را پسندیده نمی دانستند و کتمان سرکوب غریزه از ارزشها سنتی و فرهنگی و شرم و نجابت از ویژه گی های ذاتی ایرانیان است. از این گذشته مقایسهء شیوهء انتخاب همسر برای کتایوت دختر قییصر ورم که بر طبق سنت نیاکان از میان جمع مردان می گذرد و هر کس را که می پسندد به همسری برمی گزیند (گشتاسب ایرانی) و رستم که بی خبر از دخترش بانوگشسپ، زورمندترین پهلوان، گیو، را به عنوان همسر به دخترش معرفی می کند، تفاوت فرهنگی دو تمدن ایران و روم آن عصرهای دور را نشان می دهد.

توضیح اینکه انتخاب همسر برای بانوگشسپ از جانب رستم نیز خاص اوست، رستم تمام پهلوانان ایرانی را برفرشی بزرگ می نشاند و می گوید: من با یک بار تکان فرش، شما ار از فرش بیرون می اندازم، اگر کسی بر فرش ماند، لایق همسری دخترم بانوگشسپ است. و بدین گونه بانوگشسپ با ازدواجی استثنایی به همسری گیو، پهلوان ترین پهلوان ایرانی درمی آید.

توصیر چنین سنن و آیینی، ابعاد اجتماعی اندیشهء برتری مرد بر زن و وجه نابرابر جنسی را می نمایاند و مهمتر اینکه به رغم ارزش جنس گرایانهء این قصه که به سبب نقش نخصت قهرمان زن آن منحصر به فرد است، در لایه های به ظاهر پنهان قصه، باورهای جمعی و فرهنگ مسلط جامعه را در برتری های مذکرانه اش می توان بازشناخت.

در یکی از آخرین صحنه های این قصه، زمانی که در شب زفاف، بانوگشسپ، دست و پای همسرش گیو را با طناب می بندد و زیر تخت می انداز، اعتراض او نه تنها به همسری است که خود انتخاب نکرده بلکه به پدری است که حق انتخاب را از او گرفته و به جامعه یی است که او را انسان در خور گزنیش نپنداشته است. تصویر این اعتراض، امکان درک اندیشهء اصلی شاعر و یا گزارندهء این قصه را برای خواننده فراهم می کند، گذشته از نام نمادین بانوگشسپ که به معنی دارندهء اسب نر یا پهلوان بانویی چون اسب نر در این قصه به کار رفته است، گویی اعمال و رفتار به ظاهر مردانه و نافرمانی ها و سرکشی های او، القاکنندهء محیط و فضای دیگرگونه یی است که زن ناگزیر به سکوت و اطاعت بوده است و حماسه پروران در تصویر فضایی متضاد با فضای واقعی کوشیده اند.

این حماسه یادکرد پهلوانی های زنی از کودکی تا ازدواج است که با رخدادهای شگفت انگیز و غیرطبیعی به هم آمیخته و نقش نمادینی از زن ایرانی با خصوصیاتی چون فرزانه گی و دلاوری به نمایش گذاشته است.

داستان این گونه آغاز می شود که رستم، فرامرز را پرورش می دهد و بزرگ می کند. چون فرامرز به سن شانزده ساله گی می رسد، از نگاه بر و هیکل همچون یک پیل و نره شیر شده است.

ده و شش چو شد با برو یال بود تنش چون تن رستم زال بود

در روزی از روزها، رستم به نزد بانوگشسپ می آید و فرامرز را به او می سپارد و به بانوگشسپ می گوید:

تو با او به هر نیک و بد یار باش زهر خوب و زشتش نگهدار باش

به راه و به خواب و به بزم وشکار مبادا که تنها بود نامـــــــــــــــدار

در همین آغاز کلام می بینیم که شاعر چگونه بانوگشسپ را زنی نیرومند، پرتوان، جسور و متهور می داند. او با وصف اینکه بانو قیمومیت فرامرز را به دست می گیرد بیان می دارد این شیرزن را کسی یارای ایستاده گی در برابرش نیست. اگر شیری با او رودررو شود، بی گمان بانوگشسپ که به پری نیز موصوف گشته با تیری آن را از پا در می آورد. شاعر ادامه می دهد که فرامرز و بانوگشسپ ماه هایی را در کنار هم می گذرانند و فرامرز چیزهای فراوانی از این بانو می آموزد. اما در یکی از روزها در هنگامی که این دو پهلوان و یل به مرغزار می رود با سه شیر روبه رو می شوند که سرانجام بانوگشسپ با همهء درایت، آشنایی با فن نبرد و مبارزه با حیوانات و ناشناخته ها آن سه را در دم از پای در می آورد. در اینجا که شیران به دنبال شکار یک گور یا آهو هستند، بانوگشسپ دلش بر حال گور می سوزد و هر سه شیر را از هدف تیر خود قرار می دهد. آهو که نجات می یابد که پای اسپ بانوگشسپ می افتد و صدایی پریانه از او برمی آید که:

بگفتش{گور} که ای ماه روی زمین ببوسید روی زمــــــــــــین نـــــیاز

پری سر به سر در پناه منند فزون از درختان سپاه منند

یکی دشمنم بود سرخاب نام که بر جنییان شاه بودی تمام

در اینجا پری می گوید که همان شیران دشمنان ما پریان بودند که خوشبختانه تو، ای بانوگشسپ، آنها را شکست دادی و کشتی. حالا ما از نزد دشمنان رها شده ایم و از این نگاه سخت سپاسگذار تو هستیم.

بانوگشسپ در این اثر بانویی سراسر زیبایی، لطافت، نرمی، آهسته گی، اما در عین حال سرسخت، خشن، تندخو و آنجا که جایش باشد بر کسی رحم نمی کند و دشمن را سر می برد. بانوگشسپ زنی است که از نگاه زیبایی می پنداریم همتایی در سراسر پهنهء ایران باستان ندارد. شاعر در زیبایی او بیت های گوناگونی را در سراسر دیوان می آورد که به عنوان نمونه بهترین آن را در اینجا می آوریم.

آنها که شب، پس از رویارویی با سه شیر و شکست آنها توسط بانوگشسپ، او همراه با فرامرز به خانه باز می گردد می گویند نقشی باید از من کشیده شود که یادگار بماند. نقاش و صورتگری ناشناخته از او تصویری می کشد که از شرق تا غرب و شمال تا جنوب، از چین و هند تا عراق عرب و روم شیفته و دلباختهء او می شوند. در اینجا حتی از شیرینی گفتار و لحن سخن بانوگشسپ سخن دلنشینی بر زبان رانده می شود که او را در پهنهء ادب فارسی از نگاه زیبایی در میان زنان نامدار و مستثنا می سازد.

به توران بشد فاش از ایران زمین گرفت او بدان نقش ماچین و چین

به هندوستان صورتش نقش بست شه خاور از عشق او گشت مست

دیار عجم تا عراق عرب شهان را ز بانو به دل بد طرب

شکر پیش گفتار او شور بود قمر پیش رخسار او کور بود

چو خورشید رخسار آن ماه دید ز رشکش تن و لرزه آمد پدید

از آن رو چنین گرم گردیده است که رخسار زیبای او دیده است

چرا زلف او را کنم مشک نام که در پیش زلفش بود مشک خام

نگویم که بالاش بد سرو راست که هرگز چو بالاش سروی نخاست

به رخسار او ماه تابنده نی چو شیرین لب لعل او قند نی

بلای جهان بود بالای او متاع جهان بود کالای او

چنان چون به خوبیش همتا نبود به مردیش مانند پیدا نبود

در جایی دیگر در زیبایی لب بانوگشسپ می آید:

لب لعل او درج یاقوت بود که از گوهر آن درج را قوت بود

زبان بست طوطی ز گفتار اوی سهی سرو در بند رفتار اوی

بانوگشسپ آنچنان خوب و دلاور است که نه مردی در جهان تاب ایستاده گی در برابرش را دارد، نه نهنگ در دریا و حتی نه شیر در خشکی یارای چشم به چشم شدن را ندارد چه رسد به آنکه بخواهند با وی در جنگ و نبرد شوند. در وصف نیرو و مردانه گی اش چنین می آید:

سلحشور و شیرافگن اندر نبرد نبد کس به میدان مردیش مرد

اگر کوه بودی هماورد اوی نماندی به روی زمین گرد اوی

نهنگ از نهیبش گریزان در آب پر افگند از هیبت او عقاب

از آن شیر در بیشه بد منزلش که ترسنده از تیغ او بد دلش

بانوگشسپ در مهارت های جنگی و کاربرد جنگ افزارها آنچنان خبره و سخته است که حتی رستم دستان که پدر اوست بر خود می لرزد. درست پیش از آنکه نبردی میان بانوگشسپ و پدرش رستم برای اینکه چرا بانوگشسپ و فرامرز به دشت غرو آمده اند و مغرور به شکار شیران و گوران آمده اند، نخست رستم دخترش را به مبارزه می طلبد، اما در ادامه چنین از دخترش به هراس می افتد:

چنان نیزه زد{ بانوگشسپ} بر کمربندی اوی{رستم} که لرزید از آن بند پیوند اوی

ازو در دل رستم آمد نهیب ز بیشم بشد هر دو پای از رکیب

بدانست رستم که او سرکش است که در جنگ همچون کُه آتش است

به دل گفت رستم که این است گُرد که یارد به پیکار او دست برد

بانوگشسپ، این زن شیرمرد پهنهء ادب فارسی دری، چنان مردانه عمل می کند که باری، آنگاه که برادرش او را از چنگ رستم نجات می دهد و دیگر بار برادرش به چنگ رستم در زیر دستان او قرار می گیرد، همچون رسم مردانه گی گذشته گان میدان را رها نمی کند و به داد برادرش می رسد. چون شمشیر را بالا می برد، رستم از ترس اینکه افگار تیغ او شود، جا خالی می کند و می گذارد فرامرز نجات یابد. این امر نشان می دهد که بانوگشسپ زنی است در پهلوانی و نبرد دارای خصایل مردانه. مردانه گی او اینجا روشن می شود که باری که نجات یافت، نجات دهنده را که خود حالا در بند است از قید رها می سازد:

به چنگ اندرون تیغ آتش شرار کزو اژدها خواستی زینهار

تهمتن نبودش مجال درنگ چو با تیغ بانو درآمد به تنگ

بشد دور رستم چو او را بدید خروشی چو شیر ژیان برکشید

بانوگشسپ در رجزخوانی و حاضرجوابی نیز از جمله زنانی است که در ادبیات فارسی دری نمونه یی ندارد. آنگاه که رستم شکست خورده است و با رجزخوانی می گوید فردا همین جا در دشت غرو خواهم آمد و شکست تان خواهم داد، بانوگشسپ می گوید" تو فردی هذیان گوی هستی. سخنان بیهوده مگوی که فردا دمار از رورگارت در خواهم آورد.":

بدو گفت بانو که هذیان مگوی مرادی که هرگز نیابی مجوی

که فردا بیاریم همراه عم بیاریم بر جانت باران غم

مگر آنکه نایی بدین رهگذر وگر آیی آرم دو چشمت به در

بانوگشسپ زنی نیست که به ساده گی در نبرد از پای در افتد. باری که با رستم می جنگد و رستم دست و پای او را می بندد، از جای برمی خیزد و آهنگ کین خواهی می کند. می تازد و همچون شیری غران به سوی رستم می شتابد. از پروردگار خویش می نالد و می گوید که کردگار آفرینندهء زمین و زمان چرا چنین رویدادی باید بر من رخ دهد؟ به سوی رستم، که هنوز نمی داند پدر واقعی اوست، حمله می برد و با ضرب چاقو می خواهد او را افگار سازد. اما در این هنگام است که برای نخستین بار پس از سالهای سال چشمش به چهرهء نورانی پدر می افتد و سرشک از چشمانش جاری می شود. این رویداد و پشیمانی فرامرز و بانوگشسپ بیانگر این مسئله است که پدر در نزد گذشته گان ما جایگاه بلند و والایی داشته است و بانوگشسپ با احترام به رستم به فارسی زبانان ثابت می سازد که چگونه باید پدر را نواخت. بانوگشسپ نشان می دهد که در کنار مردانه گی و سرکشی، زنی است که به آداب و رسوم و احترام به بزرگتر سخت وفادار است و هرگز دست به کاری نمی زند که دیگران را خوش نیاید.

نقاب و زره چون ز هم بر درید سر و روی رستم بیامد پدید

ز شرم پدر تیغ از دست خویش بیانداخت بانو سرافگنده پیش

بانوگشسپ و فرامرز باری عزم رفتن به توران می کنند. در راه رفتن به آنجا آهوان، گوران و جانوران گوناگونی را به شمار فراوان شکار می کنند وخوش می گذرانند. در این هنگام ناگهان تعداد بی شماری از سپاهیان از دور سیاه می زنند. فرامرز می پرسد اینها چه کسانی اند که به سوی ما می آیند؟ بانوگشسپ پاسخ می دهد، باید تورانیان باشند که از اینجا می گذرند چرا که این مسیر گذرشان است. در این میان، شاعر بیان می دارد که شیده پسر افراسیاب نیز وجود دارد. شیده که به ظاهر نام یک دختر است، برومندی رسا است که دل به عشق بانوگشسپ می بندد. در آغاز کسی چیزی نمی داند، اما شاعر این گونه این سر درونی شیده را بر ملا می سازد:

دل شب سوادی ز گیسوی اوی{ بانوگشسپ} مه نو خیالی ز ابروی اوی

دل آشوب و دلبند آفاق بود به خوبی چو ابروی خود طاق بود

دل شیده از آتش عشق سوخت چو آتش دو رخساره اش برفروخت

به زلف سیاهش گرفتار گشت به چشمش جهان چون شب تار گشت

بلرزید بر خویشتن شهریار بترسید سخت از بد روزگار

عشرت و خوشی و راحت طلبی چیزی است که در ادبیات ما میان فرمانروایان، مردان عادی و پهلوانان به وفور دیده شده است. بانوگشسپ نیز یکی از آن پهلوانانی است که در میان دیگر رادمردان ادب فارسی دری از خوشباشی لذت می برد. باری که او و فرامرز مهمان پیران ویسه می شوند، بانوگشسپ تن به خوردن کباب هایی از گوران و آهوان می دهد و تا می تواند با می و باده تکه های گوشت را نوش جان می کند. او در همهء آثار زنی مردگونه توصیف شده است، از این رو باید ویژه گی های مردانه یی چون خوشباشی و خوشگذرانی را نیز که خصلت پهلوانان گذشته بوده تجربه کند.

کشیدند شایسته خوانی سره ز حلوا و هم نان مرغ و بره

برنج مزعفر سرافشان به قند طبق ها فزون از چه و چون و چند

چو از خوردنی ها بسی خورده شد دگرگونه خوانی بگسترده شد

می و رود و مجلس بیاراستند ز هر خیمه رامشگران خواستند.

پریچهره ترکان صراحی به دست چو چشم خود از بادهء ناب مست

ز می روی ساقی شده لاله رنگ نی اندر فغان بود ودر ناله چنگ ...

در آنجا که شاه هند به بانو نامه یی می نگارد و از او می خواهد که به سرزمینش بیاید، پیشاپیش شاعر در باب عشرت خواهی و خوشگذرانی بانوگشسپ چنین یادآور می شود:

...که هر روز بودی به عیش و شکار نبودش به غیر از شکار ایچ کار

از دیگر مردان و پهلوانانی که به دام عشق بانوگشسپ می افتد، تمرتاش است. تمرتاش یکی از پهلوانان درگاه افراسیاب است که از دوستان و نزدیکان شیده نیز به شمار می رود. آن گاه که شیده به بانوگشسپ دل می بازد، چون تمرتاش رنگ و رخ شیده را پژمرده و خیره می بیند به وی می گوید، غم نخور که منم پهلوانی بی نظیر. کافی است چند مرد جنگی به من بدهی تا بروم و دمار از روزگار رستم و دودمان او در آورم تا دیگر هیچ غمی در دلت باقی نماند. شیده نمی پذیرد، اما تمرتاش اصرارکنان موفق می شود که به جنگ رستم و از میان بردن دختر او گام بردارد. چون تمرتاش به میدان جنگ می رسد، چشمش که به بانوگشسپ می افتد، یک دل نه صد دل سینه چاک او می گردد.

چو رخسار بانو نکو بنگرید{تمرتاش} تو گفتی دگر خویشتن را ندید

مهی دید رخشان برافراز تخت بشد بی دل آن ترک برگشته بخت

بگفتا که ای دختر پیلتن به یک ره ربودی دل از دست من

به کین آمدم من ز درگاه شاه کنون مهر دارم به رخسار ماه

ترا شیده شیدای دیدار گشت به جان گوهری را خریدار گشت

بدان آمدم تا کنونت اسیر رسانم بدان خسروانی سریر

چو چشمم کنون دید دیدار تو به یکباره جان شد خریدار تو

به بانوگشسپ افراد گوناگون وعده های بسیاری را می دهند تا به هر راهی می شود دل او را از آن خود کنند و به همسری خویش در آورند. بانوگشسپ چون اصالتی بزرگمردانه دارد، زیر دست رستم پرورش یافته و جد بزرگش زال است به این وعده ها و آرمان های زودگذر دل نمی بندد و بر همه خط می کشد. این نشان دهندهء اصالت پاک او و نیز حاکمیت عقل بر دل است. در کنار اینکه بانوگشسپ شرم و حجب و حیا دارد، مرد نیز هست؛ اما از اینها که چشم بپوشیم می بینیم او بر عکس همهء زنان یک خردمند به تمام معنا است. او فریب وعده های سرخرمن هر کسی را نمی خورد و تن به ازدواج با کسی نمی دهد. آنجا که رستم پدرش او را به عقد شوهری که هیچ تمایلی به او ندارد در می آورد، شب نخست دست و پایش را می بندد و اجازهء همخوابه گی به او را با خود نمی دهد. در پایین نمونه یی از شیرین سخنی های تمرتاش برای به دست آوردن دل بانوگشسپ را می بینیم، اما در پایان بانوگشسپ هیچ رغبت و گرایشی به سوی او از خود بروز نمی دهد.

همان به که بانوی خانَم شوی انیس دل و قوت جانم شوی

به چین اندرم هست فرماندهی همه چینیان پیش تختم رهی

به زور و هنر اژدها پشت من نهنگ ژیان خوار در دست من

اگر دست بر کوه خارا زنم گران کوه را من ز جا بر کنم

کنون ای نگار سمن بوی من مگر دان بر آشفته این خوی من

که هر چند گردی و نام آوری به مردان نتابی گه داوری

نه آنم که بیمم ز رستم بود که با زور من زور او کم بود

گه جنگ رستم به زخم رکیب ز بالا فرود آورم بر نشیب ...

و این است پاسخ یک بانوی اصیل زاده که ریشه در فرهنگ و نژاد آریانای کهن دارد، زنی بی نظیر، اما مردانه وار:

بر آشفت از این گفته بانوگشسپ ز جا جست مانند آذرگشسپ

ز بیمش نهان شد به زیر سپهر رون تیغ تیز از سپر شد به در

برون کرد از ترگ خود سرش ببرید سر تا به سر پیکرش

بریده چو برقی برون شد ز میغ که از خون نشانی نبودش به تیغ

دو پاره تنش کرد و افتاد خوار ز خون شد چو کوه پر از چشمه سار

سراسر سراپرده پر موج خون تمرتاش در موج خون سرنگون ...

ما در اینجا یک درس اخلاقی نیز می آموزیم. اینکه نباید دل به مردان و زنان فریبکار سپرد، آنانی که همچون نی پوشالی تنها صدا می کنند و گوشها را می خراشند. در اینجا بانوگشسپ می تواند مظهری از خرد در راه عشق و شیدایی باشد. بانوگشسپ با بر کشیدن تیغ می خواست مرد را از نامرد جدا کند، دریابد که تمرتاش چقدر بر آنچه می گوید استوار است. چون شمشیر از نیام بیرون کشید دید که مرد جنگیی که ادعای خواباندن پشت پدرش، رستم، بر زمین را دارد چه واکنشی از خود نشان می دهد. و دید که در حین ناباوری خواننده و زبده گی در مهارت های نبرد او را به دو نیم می کند به گونه یی که دشت پر از خون تمرتاش می گردد.

شگفتا که بانوگشسپ بانویی نیست که تشنهء خون دیگران باشد. او هرگز در سراسر دیوان دست به کار ناروای غیراخلاقی نمی زند. او از دیدن خون نفرت دارد و همواره می کوشد صلح را به میان آورد، اما این دیگران اند که نمی خواهند او به آرزویش دست یابد و بر سر راهش چاله یی حفر می کنند. آنگاه که بانوگشسپ تمرتاش را به دو نیم کرد می توانست سه تن همراه دیگر او را که مجهز به شمشیر، جوشن و ترگ بودند به سان خود تمرتاش به دو نیم کند، اما چنین نمی کند چرا که می داند این خلاف رسم مردانه گی و پهلوانی نیست.

ابا او سه گُرد سرافراز بود که بودند با جوشن و ترگ خود

چون آن شیر غران { بانوگشسپ } بدیدند تند بشد دستشان سست و شمشیر کند

ز شیمشیر او هر سه لرزان چو بید بریدند از جان شیرین امید ...

جهانجوی بانوی چین بر جبین بگفتا مرا با شما نیست کین

سر از زیر تیغ من آسان بُرید تننش را بر شاه توران برید

این زیباروی آنچنان آوازه اش جهان را درمی نوردد که شاهان هند، آن هم سه شاه، همزمان دلبسته و وابسته اش می شوند. شاهانی به نام جیپور، چیپال و رای­گزین با فرستادن نامه هایی جداگانه و همسان به زال خواستار قبول ازدواجشان با بانوگشسپ می شوند. رستم و زال دراین باره می اندیشیند و تصمیم می گیرند که درخواست آنها را رد کنند، اما پس از چندی هر سه شاه با شمار فراوانی از سپاهیان خود به نزد آنها می آیند.

زال دختر را از خیمه بیرون می طلبد و همه چیز را به او می گوید. چون بانوگشسپ این سخنان را می شنود در می یابد که باز هم این عاشقان مشتی هرزه نیستند که گویا تنها به فکر کامگیری از اویند. زیبا برای آنها همه چیز است، آنها به صورت می اندیشند و سیرت برایشان مهم نیست که نادیده این چنین دلسپرده شده اند. از این رو بانو با آنها رودررو می شوند و هر سه را سر می برد. این کشتن توسط بانوگشسپ بدان معنا نیست که بانو از خونریزی لذت می برد، بلکه همانگونه که پیشتر گفتیم او دوستدار صلح و آشتی است و هیچ کس به اندازهء او از یکجا زیستن انسان ها در کنار هم خوشنود نمی شود. او با کشتن پهلوانان و مردان هوسباز نشان می دهد که چه شیرزنی است که دل به فساد نمی بخشد و حتی تیغ در راه از میان بردن آن برمی کشد. زیبایی امر اینجا است که بانو آنگاه که عاشقان مغزپوسیده اش را می کشد به این نمی اندیشد که مرد کیست، از کجا آمده، چه ثروت و مال و منالی دارد، زیبا است یا نازیبا. تنها چیزی که برای او مهم است، این است که مردان آمده اند تا از زیبایی او و اندامش کامجویی کنند و او را به سان صدها زن دیگر در حرمسرایشان پس از چندی برهانند.

به میدان سه شه با سپاه آمدند همه خواستاران ماه آمدند

که تا از میان دختر نامدار ز شاهان کدامین کند اختیار

برون آمد از شهر، دستان به راه ابا نامداران زابل سپاه ...

نخست او بیامد به آوردگاه نهنگ ژیان بود جیپور شاه

بپوشید ساز جوانان جنگ ز ترکش فروهشت دم پلنگ

زمانی در آن دشت جولان نمود ز بازو هنرهای مردان نمود

برآورد چیپال این کار کرد چو شیر اندر آمد به عزم نبرد

بگفتش که ای بد رگ شوم تن به میدان کنی پیشدستی به من

ندانی که چون رای جنگ آورم سر سروران زیر سنگ آورم

چو رای گزین دید این کار کرد به میدان در آمد چو شیر نبرد

به هر رزم پیشم سپر افگنید درین رزم چون پیشدستی کنید

نخستین شما را در آرم ز اسپ پس آنگه کنم جنگ بانوگشسپ

از این گفته آشفته شد زال زر به بانوی گفت بنما هنر

که این هر سه شه تیغ ها برکشند سپه یک به یک یکدگر را کشند

ندارم پسند اینکه این هر سه شاه سر ره گرفتند بر جنگ ماه

به جیپور گردید بانو دچار بیامد به پیکار آن نامدار

برو بر یکی نیزه زد پر نهیب شدش از بدن جان و پای از رکیب

به چنگال چیپال را دست برد کمربند او را گرفت و فشرد ...