۱۳۹۰ آبان ۲۲, یکشنبه

Afghan Security Forces Do Not Let Afghans Be in Peac

According to state authorities, 16 to 18 November are the days for Luye Jerge Ananawi – literary means “Traditional Gathering”. Luye Jerga is a gathering ceremony in which representatives of people from different ethnic groups come together making decision about big political phenomena.

The name of Luye Jerga dates back Abdul Rahman Khan era, the first king who changed the name of Afghanistan from Khurasan to its current name. When he wanted to crown, first he invited deans from his ethnic group – Pashtun – and asked them to give approval to his kingdom and accept him as a king. Since then, a few kings established a Luye Jerga Ananawi to impose their personal decisions to the people under their sovereign. Now Hamid Karzai, the first Afghan president after disintegration of Taliban, is going to build it for the fifth time in the history of Afghanistan and apex his name within Afghanistan’s new political chapter.

In these days, Police and security forces are all in Kabul streets particularly in the streets and lanes in vicinity to Luye Jerga Tent. There are security forces and polices patrolling the people. You can see even checkpoints near to Luye Jerga Tent. Moreover, disguised individuals from intelligent services are placed in Kabul.

But such heavy security strategy has intimidated local people settled around Luye Jerga Tent. Some say that such heavy security protection is not only a factor that makes a heavy traffic in recent days, but it frustrates them and mismanage their routine life.

Abuld Ahad, resident of Afshar Hill next to Luye Jerga Tent, says:” the residents of here have been census to, but what they want to do it for? What are they doing with it?”

Intercontinental Hotel, one of the most important, and the oldest internationally appreciated hotels in Afghanistan, and that was targeted by a group of suicide attackers three months ago, is located very close to Luye Jerga Tent. Some local residents claim that security forces get in their houses without pre-alarm asking them their names and their identities.

According to local residents, flying military helicopters over their heads and houses have disordered their minds. Zahra Ahmadi, a student in Talim O Tarbia University – which is located near to Luye Jergar Tent – says:” today, whenI entered the university I encountered with military forces. It made me frustrated thinking what would happen next.”

Mirza Mohammad who came in Afshar to meet his brother’s family says that there was no way for him to drive; he had to arrive in his brother’s through lanes.

Some people say that they cannot arrive in their offices on the time; no matter they are employees of state or non-state organizations. They say that their job position might be jeopardized.

Authorities in Ministry of Labor and Social Affairs which is in charge of official holidays told that they have not still finalized what days would be off because it is President’s task to make final decision.

Where the Luye Jerga is going to be happened a consultation gathering held three months ago and four months ago, Intercontinental Hotel was targeted by RPJ.


۱۳۹۰ آبان ۱, یکشنبه

غلامحسین پرویز و دنیایی از خاطره و احساسات:










زندگی او سراسر سختی و دشواری بود.

۱۳۹۰ شهریور ۲۵, جمعه

ایران در برابر غیرت افغانی سر تعظیم فرود آورد

دوستی گاهی به دشمنی می انجامد. ما در زندگی مان بسیاری از دوستان صمیمی و نزدیک را تاکنون دیده ایم که دم از رفافت و یاری و مهمان نوازی پیش دوست و بیگانه زده اند اما یک پیشامد کوچک به ثابت کرد که این دوستی چیزی نیست به جز از مگسیبه گرد شیرینی.

کشور ما نیز از این دست دوستان فراوان داشته است. روزی انگلستان، دیگر روز شوروی و امروز که دوستان مان بی شمارند. یکی از این دوستان سرسپرده و فدایی همسایه مان، ایران است. ایران به دلیل نزدیکی های فرهنگی، سیاسی، راهبردی و نظامی خود را با کشور ما نه برادرخوانده که برادر تنی خوانده است. روزی به نام کمک به کرزی، روزی به نام کمک به ملایان شیعه، روزی برای استحکام روابط فرهنگی و زبانی و روزی دیگر برای نابودن کردن کشورمان گام برمی دارد. هر چند سیاست دین، فرهنگ، خدا، ناموس و چیزی نمی شناسد.

"ایران هر چه دارد از افغانستان دارد". این جمله ای است که من همیشه به دوستان ایرانی ام می گویم. واقعا ایران از افغانستان چه دارد؟ این ایرانی که ما می گوییم به فناوری روز دست یافته، مردمی فرهیخته و فرهنگی دارد، زبان فارسی را پاس داشته و از این دست سخنان. اشاره به نام "ایران" گویای وامداربودن این سرزمین به افغانستان است. نام کهن افغانستان همانسان که همگان می دانند آریانا یا آریاویجه بود.

آریانا یعنی سرزمین نجیبان، هر چند آریاناویجه نیز به همین معنا است یعنی سرزمین آریاییان. از نگاه زبانشناسی، زبانها همیشه در حال گذار از یک مرحله به مرحله ای دیگر هستند. زبانها رو به سوی سادگی و نرمی می گذارند. این سرشت خاص زبانها است که انسانها در آن نقش اصلی را بازی می کنند. "ایران" شکل دیگرگون شده ی "آریانا" است. ایران نیز به معنای سرزمین نجیبان می باشد. اما این به اصطلاح نجیبان دروغین در برابر غیرت نجیبان واقعی یا افغانان امروزی چه می تواند؟

دو روز پیش دولت ایران به خاطر آب دریای هلمند نامه ای به کنسولگری افغانستان در مشهد نوشت. در این نامه آمده است که دولت افغانستان پیمان نامه ای را که در سال 1351 یعنی در زمان محمدرضا پهلوی به امضا رسیده بود زیر پا گذاشته و حال حجم آب کمتری وارد ایران می شود. یعنی اجازه ی ورود آب کمتری به ایران داده می شود. نگاهی به گذشته نشان خواهد داد که مشکل در کجاست.

هنگامی که این پیمان نامه نوشته شد محمدرضا شاه تا سال 1357 که بر قدرت بود تنها یک بار آن بر به خاطر وجود درگیری میان بلوچ های ساکن مرز ایران-افغانستان به دولت افغانستان نامه ای فرستاد که در آن نوشته شده بود بهتر است بحران درگیری میان بلوچ ها را پایان ببخشیم. محمدرضا شاه به این فکر نبود که بسته شدن راه ورود آب هلمند به سیستان و بلوچستان چه پیامدهای ناگواری برای ایرانیان خواهد داشت او می خواست کشوری آرام و امن داشته باشد.

اما پس از بیست و دوم دلو سال 1357، درست در دوم حمل سال پس از آن، آیت الله خمینی با فرستادن نامه ای به شاه افغانستان نگاشت که ما دو کشور دوست، برادر، همسایه و از همه مهمتر مسلمان هستیم که زنده بودن ما بستگی به زنده بودن شما دارد و بالعکس. بهتر آن است تا دست یاری به سوی هم دراز کنیم و دستانمان را به گرمی بفشاریم. در اینجا نباید وارد تحلیل این گفتار و اینکه چگونه ایران از همین جا مداخلاتش سیاسی و منطقه ای اش را آغاز کرد سخنی راند.

دیگر بار – اما معلوم نیست برای چندمین بار – دولت آیت الله خامنه ای دست به چنین کاری می زند. جالبی سخن اینجاست که کنسولگری افغانستان مستقیما به دولت ایران می گوید که سخنان شما واقعیت ندارد و ما همچون گذشته راه را باز گذاشته ایم. هر چند ایران همیشه بیشتر از حد پیمان نامه از آب هلمند بهره برداری می کند. این همان رویکرد آخوندی مسلمانی ایران است. در پیوند با این مسأله دولت افغانستان گفته است اگر ایران به شکایت های مشابه ادامه دهد پیمان نامه را خواهد شکست و راه آب را کاملا بر ایران خواهد بست. این همان غیرت افغانی است که پس از نزدیک به صد سال دغلکاری ایران تازه اندکی به شور آمده است.

این تکانهء سختی برای دولت ایران است. دولت ایران باید از این شور آغازین بترسد چرا که هرگاه به میدان بیاییم دیگر هیچ نیرویی نخواهد توانست متوقف مان کند.

۱۳۹۰ شهریور ۱۲, شنبه

نسبیت معنایی و نسبیت مفهومی

نسبیت معنایی و نسبیت مفهومی

در این بخش کوتاه نگارنده می خواهد به آنچه از تجربه اش و دانشش از زبانشناسی و به ویژه معناشناسی و پیوند آن با فلسفه آموخته است، دیدگاه تازه­یی را پیشکش کند. باید یادآور شد که این نوشته دیدگاه (تئوری) دارندهء وبلاگ پس از پژوهش ها در زمینهء معنا، مفهوم و معناشناسی است. خواهشمندم با نظر دادن و نقد این نظریه مرا یاری رسانید.

در این باره کارشناسان و سخندانان بزرگ می توانند ابراز عقیده و نظر بفرمایند. چه بسا که این نگارندهء حقیر دچار کژروی های فراوانی در پایان نامهء تحصیلی اش نیز باشد. نگارنده می خواهد دو مفهوم تازهء "نسبیت معنایی" و "نسبیت مفهومی" را از نگاه خود بررسی کند.

در جهان نسبیت، جهانی که نمی توان هیچ حرفی را به قطع صادر کرد، همه چیز به گونهء نسبی به پیش می رود. نظریهء نسبیت را انشتین در علم فیزیک بنیان گذاشت: نظریهء نسبیت خاص و عام. که در اینجا جای سخن راندن از آن نیست. نسبیت به جهان فلسفه و علوم اجتماعی راه یافت و سپس همهء دانشهای دیگر را نیز در برگرفت، به گونه­یی که امروز دیگر نمی توان گفت دانشی بی نیاز از این نظریه باشد و یا خود را از آن دور نگه دارد.

ما در زباشناسی و به ویژه معناشناسی – که دانشی است بیرون آمده از دل زبانشناسی- پدیده­یی داریم به نام "نسبیت زبانی". این نظریه را نخستین بار ورف، پس از دیدگاه ویژهء ادوارد ساپیر که می گفت "جهانی که در آن زنده­گی می کنیم تا حد زیادی به طور ناآگاهانه بر مبنای عادات زبانی گروه ها بنا شده است." آرای خود را بنا کرد(3، ص99). با بناگذاشتن دیدگاه ورف و وام گیری او از ساپیر، فرضیهء مشترک "فرضیهء ساپیر- ورف" به وجود آمد که در آن گفته می شد "اصل جدیدی از نسبیت رهنمون شده که بر مبنای آن، مردم با مشاهدهء پدیدهء واحدی در جهان خارج، به تصویر ذهنی مشابهی دست نمی یابند مگر آنکه زمینه های زبانی آنها مشابه باشد یا به نحوی بر یکدیگر منطبق گردد.(3، ص100)" بررسی و نقد این دیدگاه که چقدر می تواند درست باشد جایی دیگر دارد و ما نمی خواهیم بیشتر از این پیش برویم. باید یادآور شد که این نظریه در کل می گوید زبان یک پدیدهء نسبی است و جملاتی که ما در آنها به کار می بریم نیز نسبی است. به عنوان نمونه در زبان فارسی گویش ایرانی می گویند "عینکش را به چشم بزن" در حالی که در گویش فارسی دری می گویند "عینکت را بپوش." یا در انگلیسی می گویند " من سردرد دارم" ولی در فارسی می گویند"سرم درد می کند". تئوریزه شدن این تفاوت ها را در کل به نام "نظریهء نسبیت زبانی" یاد می کنند.

اما نسبیت مفهومی و معنایی دیگر چیست؟ معنا پدیده­یی است درک­پذیر. با شنیدن یک واژه بی درنگ پیوندی میان آوا و تصویری که از آن آوا در ذهن شما نقش می بندد پدیدار می گردد. این پیوند به زبان ساده معنا گفته می شود. نسبیت معنایی را می توان در یک سطح و یک مرحله، یعنی دو بخش به دست بررسی گرفت. می خواهیم نسبیت معنایی را در سطح و در مرحله با مثال برای شما روشن بسازیم.

به عنوان نمونه واژهء پدر را در نظر بگیرید. این واژه به مرد یا فرد مذکری اطلاق می شود که دارای فرزند، یا دختر یا پسر باشد (بگذریم از اینکه گاهی پسران بی سرپرست کاکا، پدرکلان و بسته­گان دیگر را نیز پدر خوانده اند.) اگر شما واژهء "پدر" را برای فردی که در کودکی کاملا در آسایش و رفاه به سر می برده است بیان کنید، بی گمان معنایی متفاوت و دیگرگونه را از آنچه که یک پسر یتیم که در پرورشگاه بزرگ شده است درک خواهد کرد. این مثال نسبیت معنایی را در دو سطح گوناگون نشان می دهد. اما نسبیت معنایی در مرحلهء تاریخی بدین معنا است که واژه­یی در یک مرحله یا مقطع زمانی معنای نیکویی دارد، ولی در یک مرحله یا مقطع زمانی دیگر معنایی کاملا دیگرگون و یا متفاوت را به خود می گیرد. در زبان فارسی ما مثالهای فراوانی در این بخش داده می توانیم، از جمله واژهء "رعنا". رعنا در متون کهن ما به معنای زن احمق و خودآرا و فریبا به کار می رفت، اما در بستر زمان رفته رفته معنایی دیگرگونه یافت و امروزه به معنای "زنی زیباروی و خوش چهره" به کار می رود. این دیگرگونی معنایی از نگاه واژه شناسی "دیگرگونی" به شمار می رود، اما از نگاه معناشناسی باید آن را "نسبیت معنایی" نام نهاد.

در بالا از نسبیت معنایی سخن رفت، و در ادامه دربارهء "نسبیت مفهومی" خواهیم گفت. در نخست باید مرزی را میان مفهوم و معنا ایجاد کرد. در گذشته ها و همین اکنون نه تنها عوام بلکه دانشمندان بزرگ جهان نیز میان مفهوم و معنا خلط می کنند و آن دو را به جای یکدیگر به کار می برند، حال آنکه تفاوتی میان آن دو وجود دارد که بی توجهی به آن می تواند در زمینهء علم و دانش ما را به بیراهه رهنمون سازد. حتی فرهنگ معین با آن همه سلاوت و بزرگی اش در این باره تفاوتی ایجاد نشده و هر دو را به یک معنا به کار برده است. در فرهنگ یک جلدی معین زیر مدخل "معنا" آمده است: 1- قصد شده، مقصود و مراد. 2- مفهوم کلام، مفهوم سخن. و در زیر مدخل "مفهوم" آمده است: 1- فهمیده شده، دانسته 2- معنا(ف، ص1030 و 1036). به وضوح دیده می شود که هیچ تفاوتی میان مفهوم و معنا در فرهنگ معین به چشم نمی خورد. این فرهنگ برای درک معنای این دو واژه از یکدیگر استفاده کرده است. این نقص بزرگ همهء فرهنگ زبانها است.

مفهوم به سخن ساده تصویری است که از یک شنیدن یک آواز معنادار در ذهن شنونده شکل می بندد. به سخن دیگر، هر آوایی که بنا بر قراردادهای اجتماعی و زبانی دارای معنایی باشد، تصویری را در ذهن می آفریند، آن تصویر را مفهوم گویند. هر چند، اسم معنا چیزی است که نمی توان تصویری برای آن در ذهن متصور شد. نسبیت مفهومی را می خواهیم با مثالهای دیگری، اما در همان دو برحهء زمانی و سطح به دست بررسی بگیریم.

مثلا همان واژهء پدر را در نظر بگیرید. در نسبیت معنا دریافتیم که منظور از نسبیت در معنا چیست، و حالا نسبیت مفهومی را هم با همین مثال توضیح می دهیم. اگر به یک پسر افغانستانی زاده شده در کابل بگوییم "پدر"، در صورتی که پدرش نمرده باشد، ممکن است فردی مهربان، با قدی بلند، لاغر، بروتی پشت لب و موهایی شانه کرده در ذهنش نقش بندد. این مفهومی است که بی درنگ پس از شنیدن واژهء "پدر" در ذهن آن پسر صورت می بندد. اما پسری دیگر که پدرش مرده باشد شاید هیچ تصوری از پدر نتواند داشته باشد. پسری که پدرش خشن است، با شنیدن نام پدر ممکن است مردی با ابروهای تند و کشیده، قدی کوتاه، با ریش هایی بلند و چشمانی سرمه کرده در ذهنش نقش بندد. این تصورات و گوناگون ها می توانند در یک جامعه همزمان باشند. اما اگر ده تا بیست هزار سال پیش که مادرسالاری در جوامع حاکم بوده است کسی نمی توانست تصور کند پدر یعنی چه؟ هیچ مفهومی از پدر در ذهن او نقش نمی بست چرا که تنها مردی می آمد و با زن همبستر می شد و از این همبستری پسر یا دختری به دنیا می آمد. این دختر نه می دانست پدرش کیست، نه می دانست پدرش چیست. شاید حتی در آن زمان هیچ لفظ تصویری یا آوایی که بر پدر دلالت کند وجود نداشت.

از این رو، می بینیم که واقعا مفاهیمی که ما از پدیده ها و اشیا داریم، یا مفهومی که از یک آوای معنادار در ذهن ما شکل می بندد، نسبی است؛ از مکانی تا دیگر مکان، از فرهنگی تا دیگر فرهنگ و از زمانی تا دیگر زمان فرق می کند. این است نسبیت معنایی و نسبیت مفهومی که انگاره هایی تازه در معناشناسی به شمار رفته می توانند.

۱۳۹۰ مرداد ۲۸, جمعه

خنده باد بر دولتی که بر عشق زولانه می بندد

خنده باد بر دولتی که بر عشق زولانه می بندد

ازدواج مسأله ای است که دامن گیر هر مرد و زنی است، البته اگر شماری از استثناها را از نظر دور بداریم. در کهنترین افسانه ی مکتوب که بی گمان مربوط به بابلیان است در مورد زناشوهری آمده که:" زن و مرد از پشت به یکدیگر چسپیده اند و پشتیبان اند یکدیگر را. آنها تنها زمانی که بخواهند همخوابگی کنند از هم جدا می شوند و پس از پایان نزدیکی جنسی دیگر بار به همان حالت نخست چسپیده به پشت هم بازمی گردند."

در اینجا تقدس ازدواج و پیوندی که میان دو جنس بر اثر ازدواج ایجاد می شود بیان می گردد. زن و مرد تنها برای همخوابگی حالت پشت به پشت بودن یعنی در هم تنیده بودن و در هم بودن، پشتیبانی از یکدیگر و جداناپذیری اش را در چسپیده بودن به هم توصیف می کند.

بر بنیاد عهد عتیق کتاب مقدس، اگر بگذریم از لحن تحقیرآمیزش، زن از پیکره ی مرد هستی می یابد. در آنجا آمده که مرد و زن پوششی اند برای همدیگر تا در هر شرایط اجازه ندهند تا دیگری بتواند خالیگاه ها، کاستی ها و نواقص شان را دریابد. این همان تعبیری است که در قرآن آمده است. پوشش بودن در از تن دیگری به وجود آمدن به این معنا است که در ازدواج دو جنس از هم جداناپذیرند از نگاه پیوند عاطفی، روحی و جسمی ای که میان آنها شکل می گیرد.

در این دو نوشته یادی از پول ستاندن در برابر ازدواج یا عذاب دیدن پس از جدایی زن و شوهر، که نمونه اش در هیچ اثر باستانی دیده نشده است و اگر هم بوده سرانجام مرد یا زن به دلیل ریا و نیرنگ نابودی بوده است، هیچ از یک دو طرف نه زیانی می دید و نه سودی، اما در جهان امروز، آن هم در تنها کشور جهان چنین حکایت تازه ای روایت می شود.

ایران با بنیانگذاری ولایت فقیه و رژیم آخوندی که بیشتر ریشه در اندیشه های دوران مشروطیت و پسامشروطیت دارد پایه های چند نسل قربانی، سوختگی و سیه روزی را بر ایران به اصطلاح خودشان باستان با تاریخی چشم سوز شالوده ریزی کرد. این رژیم آخوندمشرب و اسلام پرور که طرفدار شیعه ی محض و برتری شیعیان بر همه ی فرزندان آدم است چهره ای افراطی با روبندی شبه­علم­گونه به جهانیان نمایانده و می نمایاند.

یکی از مشکلات بزرگ اجتماعی که امروزه دست و پاگیر ایرانیان شده و ریشه در افراط گری دولت این کشور دارد مسأله ی ازدواج است. ایرانیان مثل همه ی مردمان دیگر نقاط جهان ازدواج می کنند، اما بیم از یک مسأله دارند: پس از جدایی. این پس از جدایی برای بسیاری از ایرانی ها شده است قصه های هزار و یک شب، البته نسخه ی جعلی و هالیوودی شده ی آن. خیلی از جوانان امروزی ایران، دختران، با پسری ازدواج می کنند به امید اینکه روز پس از ازدواج بتوانند از به تعبیر خودشان - "مهریه" یا همان تویانه ی ما بهره ها ببرند. گاه این دختران مهریه شان می شود یک تن پودر پیاز، ۱۵ کیلو بال مگس، ۲۰ آهوی وحشی، هزار تا بوسه و از این دست. این می شود سرنوشت و روایتی که دختران و پسران ایرانی می کنند که همه را مدیون و مقروض رژیم حکومتی ای است که قرار است حتی پس از ظهور امام زمان نیز به حیاتش ادامه دهد (مادام الظله).

اما آقای محمد علی ساری، معاون ستاد دیه، گفته است بر تعداد افرادی که به دلیل ناتوانی در پرداخت مهریه در زندانهای ایران هستند، به میزان 55 درصد افزوده شده است. آقای ساری گفته است تعداد زندانیان مهریه در سال گذشته دو هزار نفر بود که این رقم در سال جاری به سه هزار و 117 نفر رسیده است.

رژیم مادام الظله ی روحانیت می خواهد با این قوانین جوانانی را که لحظه ای به گوشه ی چشمی دل می بازند تا پایان عمر در بند نگه دارد. اگر این رژیم نمی بود چنین قانونی وجود نداشت که یک دختر بخواهد مهریه ای نامعقول وضع کند چه رسد به اینکه شمار زندانیانی که جرمشان عدم پرداخت مهریه است با رشد پنجاه و پنج درصدی روبه رو شود.

۱۳۹۰ مرداد ۲۳, یکشنبه

ایران با کدام یوسف می خواهد خواب های شومش را تعابیر حقوق بشری کند؟

ایران با کدام یوسف می خواهد خواب های شومش را تعابیر حقوق بشری کند؟

یکی از مقامات بلندپایه ی دولت ایران گفته است دولت این کشور آماده است تا شماری از سربازان جان برکف خود از گردان های عاشورا و الزهرای سپاه پاسداران به مثابه ی سربازان حافظ صلح به لندن بفرستد.

به گزارش ایرنا، خبرگزاری رسمی دولت ایران، سردار نقدی رئیس سازمان بسیج مستضعفین سپاه پاسداران در جمع فرماند‌هان حوزه‌ها و پایگاه‌ها ناحیه کربلا در تهران در واکنش به آنچه "سرکوب وحشیانه معترضان در انگلیس" توصیف شده گفت "گردان های یاد شده آماده اند به عنوان نیروهای پاسدار صلح به لندن اعزام شوند".

دیروز هم احمدی نژاد در واکنشی که همیشه از دولت ایران سر زده از شورای امنیت سازمان ملل خواست تا با میانجی گری مهر ختمی بر درگیری های انگلستان بزند. رئیس جمهور ایران ادعا می کند در کشورهایی که دم از حقوق بشر می زنند، حقوق بشر زیر پا می شود.

سردار نقدی در پی سخنانشان افزود: "با کمال تاسف، جنایت ها و خشونت های رژیم مستبد پادشاهی انگلیس علیه محرومان این کشور با شدت ادامه دارد و نه تنها نصایح دلسوزان در رفتار و عملکرد مسئولین و پلیس سرکوب گر این رژیم هیچ تاثیری ندارد، بلکه شاهد این هستیم که محرومان این کشور، مشتی دزد و غارتگر لقب می‌گیرند".

به گزارش ایرنا، رییس سازمان بسیج سپاه پاسداران گفته " اگر مجمع عمومی سازمان ملل تصویب کند سازمان بسیج آماده است تعدادی از گردان های عاشورا و الزهرا را به عنوان نیروی پاسدار صلح و حائل میان نیروهای سرکوبگر رژیم پادشاهی و مردم انگلیس به لندن، لیورپول و بیرمنگام اعزام کند تا ناظر بر اجرای حقوق بشر و به عنوان نیروی بازدارنده از اعمال خشونت انجام وظیفه کنند".

سردار نقدی به نوعی انگیزه خود و مقامات جمهوری اسلامی از واکنش نشان دادن به ناآرامی های اخیر در لندن و سایر شهرهای انگلستان را با تحولات دو سال گذشته پس از انتخابات ریاست جمهوری ایران مرتبط دانسته و گفته "چرا باید پول مالیات دهندگان انگلیسی صرف راه اندازی شبکه تفرقه افکن بی بی سی فارسی و هدایت و حمایت از فتنه گران سال 1388 شود؟"

تا جایی که بر همگان روشن است ایران کشوری بوده که همیشه به دنبال ایجاد سروصدا است. تا صدایی در جایی بلند می شود جمهوری اسلامی ایران به گفته ی خودشان تشر می زنند که "واویلا!". دولت این کشور گفته است حاضر به همکاری و میانجی گری میان مردم محروم، که رسانه های دولتی و محافظه کار در ایران از شورش های این هفته در شماری از شهرهای انگلستان با عنوان "قیام محرومین" یاد می کنند، و دولت انگلستان شده است. این پندار ایران فی نفسه عریضه کردن بر خود است.

نخست اینکه ایران اگر می توانست فریادهای مردمی را بخواباند بی گمان پیش می توانست در رویدادهای پساانتخاباتی سال 88 خود کاری بکند، هر چند دولت و رسانه های داخلی ایران ادعا می کردند این "فتنه"ای بیش نیست. کشتن افراد بیگناه، تجاوز جنسی به هم میهنان و خواهر و برادر دینی خود، شکنجه ی بازداشت شدگانی که بدون دلیل تاکنون در زندان به سر می برند، همه و همه نشان از این دارد که نیروهای حافظ صلح باید به ایران وارد شوند نه اینکه سپاه پاسداران آش داغتر از کاسه شوند و بخواهند برای فرونشاندن آتش جنگ در بریتانیا اظهار آمادگی کنند.

دوم؛ اگر حال که دولت ایران دم از حقوق بشر و زیرپا رفتن حقوق بشر در انگلستان می زند و درگیری را به "قیام" تعبیر می کند چرا خودش اجازه نمی دهد تا آقای احمد شهید، نماینده ی بررسی امور از سوی سازمان مللی که حال ایران از شورای امنیتش خواهان صدور اجازه است اجازه ی ورود نمی دهد تا نشان دهد آیا در واقع ایران هواخواه حقوق بشر است یا خود یکی از بزرگترین جنایتکاران حقوق بشری است؟ اگر پاسداری از حقوق بشر توسط نیروی پاسداران امکان پذیر است و این نیرو سنگ بلای حقوق بشر در انگلستان می خواهد بشود، چرا همین سپاه کشتارهای گروهی فراوانی راه انداخته است؟ یکی از نمونه های کشتار دسته جمعی و گروهی توسط سپاه پاسداران همان کشتار دسته جمعی افغانستانی ها است که در ماه سرطان سال روان در استان سیستان و بلوچستان کشف شد. این هم گونه ای از پاسداری از حقوق بشر آن هم در برابر همسایگان است.

سوم؛ ایران با این سیاست بازی های خارجی اش در این بحبوحه که خود از یک سو شاهد درگیر مسائل انتخابات مجلس نمایندگان و از دیگر سو زدوبندهای سیاسی ایجاد شده میان اصلاح طلبان و اصولگرایان را به تماشا نشسته است، با فداکاری های فراوان یا به گفته ی خودشان حسین فهمیده شدن و پرچم حقوق بشر را به دست گرفتن و پشتیبانی از آن همچون داستان کهنی است که در آن خری تا گردن در مرداب فرو رفته بود و از سویی دیگر می دید که دو خر با هم گلاویز شده اند. او در چنین وضعیتی فریاد برمی آورد:" من قبلا در دادستان بوده ام. بهتر است بیایید مرا از این مرداب بیرون بکشید تا قضاوتی عادلانه میان شما دو تن بکنم."

نگاهی ژرف به این سخنان نشان می دهد که ایران در چنین مسائلی به یک سیاست کهن دست می زند، سیاستی که قاتلان فیلم های سینمایی به کار می برند. این سیاست بدین گونه است که قاتل خود بر سر جنازه ی مقتول، در حالی که بازرس پولیس در حال بررسی و بازجویی است، پا به میدان می گذارد تا وانمود کند که او می خواهد با مظنون واقع نشدن بازپرس را در دستگیر کردن قاتل همیاری کند، غافل از اینکه در پایان خودش به مثابه ی قاتل اصلی دستگیر می شود.

۱۳۹۰ مرداد ۲۰, پنجشنبه

The US is establishing permanent bases; Iran becomes Taliban’s step-brother

The US is establishing permanent bases; Iran becomes Taliban’s step-brother
Since a while ago it is said that Iran due to having relatively advanced weaponry comparing to its neighboring countries such as Pakistan, Iraq, Turkey is helping Taliban in order to make them able to fight against US and NATO forces harder and more severely.
Using Shinuk helicopter- the sort of helicopter fell down in Maidan Shahr province by Taliban- which is very significant for transportation of NATO forces and its munitions in Afghanistan. And if Taliban could have managed to have access to the weapons that could target the helicopter, it will be so dangerous for international forces.
After the US helicopter collapsed earlier this week, a special team was undertaken to assess why it happened. Based on primary results, Iran has mobilized Taliban to target US helicopter in Maidan Shar. It is assumed that Iran is the only country who has defensive missile to defeat advanced helicopters such Shinuk. And it is not far from reality that since Iran is always being considered as one of the most important proponents of terrorism in the world, it has been behind the collapse of the US helicopter.

۱۳۹۰ مرداد ۱۳, پنجشنبه

شهادت خبرنگاران افغان

به دنبال کشته شدن احمد امید خپلواک خبرنگار محلی بی بی سی در ولایت ارزگان، در جنوب افغانستان، گزارش‌های ضد و نقیضی در خصوص حقایق مربوط به کشته شدن وی منتشر گردیده است.

در پی انتشار این گزارش‌ها، بی بی سی رسما از مقامات نیروهای یاری امنیتی (ایساف) درخواست کرده است تا درباره چگونگی مرگ او تحقیق و نتایج آن را در اسرع وقت به بی بی سی و خانواده وی اعلام کنند.

آقای خپلواک روز پنجشنبه ۲۸ ژوییه ۲۰۱۱ کشته شد.

بر اساس گزارش‌های منتشر شده در آن هنگام، آقای خپلواک در جریان حملات شورشیان به شهر "ترین کوت"، مرکز ولایت ارزگان کشته شد. مقامات امنیتی افغانستان گفتند که شش بمبگذار انتحاری به دفتر والی و چند ساختمان دولتی دیگر در "ترین کوت"، مرکز ولایت ارزگان حمله بردند.

آقای خپلواک به هنگام مرگ ۲۵ سال سن داشت.

آقای خپلواک در اول ماه مه سال ۲۰۰۸ میلادی به عنوان گزارشگر محلی به بی بی سی پیوست. او همزمان برای خبرگزاری پژواک افغانستان گزارش تهیه می کرد.

بی بی سی در بیانیه خود بار دیگر تاکید کرده که در این روزهای سخت با خانواده و دوستان او ابراز همدردی می‌کند.

پیشتر پیتر هاروکس، مدیر بخش اخبار جهانی بی‌بی‌سی بلافاصله پس از کشته شدن آقای خپلواک در وبلاگ خود متنی را منتشر کرد و کشته شدن وی را "غم انگیز" خواند.

آقای هاروکس در این وبلاگ گفت: "همین امروز صبح بود که او برای بخش پشتوی بی‌بی‌سی در خصوص یک حمله دیگر طالبان که شب گذشته رخ داده بود، گزارش تهیه کرده بود. در طول سه سال گذشته او به طور مداوم از چند محل خطرناک افغانستان گزارش تهیه کرده بود. بی‌بی‌سی و همه جهان خود را مدیون روزنامه نگارانی چون احمد امید می‌دانند که با شهامت، جان خود را در راستای وظیفه خبرنگاری خود و در نقاط پرمخاطره، به خطر می‌اندازند."

او تاکید کرد: "بی‌ بی‌سی در تلاش است تا حقایق بیشتری را در خصوص کشته شدن او به دست آورد و در عین حال هرآنچه در توان دارد، برای حمایت از خانواده او انجام می دهد."

در همین حال "نی" سازمان غیردولتی حمایت از رسانه های آزاد، مرگ احمد امید خپلواک خبرنگار آزاد و همکار برنامه های بی بی سی برای افغانستان توسط طالبان محکوم کرده است.

در اطلاعیه این سازمان آمده است که طالبان به دفتر رادیو و تلویزیون محلی ارزگان که یک هدف غیر نظامی است حمله کرده اند.

پیش از این، صمد روحانی دیگر خبرنگار بخش پشتو و فارسی بی بی سی در هلمند نیز در هشتم ژوئن سال ۲۰۰۸ میلادی کشته شد.

با گذشت سه سال هنوز مشخص نشده است چه کس یا گروهی عامل قتل آقای روحانی بوده است.

مقام های امنیتی افغان هربار که با این سوال مواجه شده‌اند، گفته اند تحقیقات آنها در مورد قتل روحانی ادامه دارد و هنوز نمی دانند چه کسی او را کشته است.

افغانستان یکی از خطرناک ترین مناطق جهان برای خبرنگاران است.

برگرفته از بی بی سی

۱۳۹۰ مرداد ۱۱, سه‌شنبه

سیاست بازی آمریکا

در پانزدهم فوریه ۱۹۸۹ ژنرال گروموف که فرماندهی نیروهای شوروی سابق را در افغانستان بعهده داشت، آخرین رزمنده ارتش سرخ بود که بعد از ۱۰ سال حضور این نیروها در افغانستان پا از خاک این کشور بیرون کشید.

در کتابهای زیادی نقل شده است که او هنگامی که خاک افغانستان را ترک می کرد، لحظه ای روی پل دوستی بر فراز رودخانه آمو ایستاد و رو به افغانستان کرد، زیر لب چیزهایی گفت که هیچگاه شخص دیگری نفهمید و ثبت تاریخ هم نشد.

گروموف چه می تواند گفته باشد؟ شاید برای آمرزش سربازانش که در افغانستان کشته شده بودند، دعا کرده و یا شاید از اینکه بالاخره جان خود و عده ای از سربازانش را از این "باتلاق" قرن سالم بیرون کشیده، اظهار شکر کرده است. بگذریم.

در سیزدهم ژوئیه ۲۰۱۱ نخستین کاروان نیروهای آمریکایی افغانستان را ترک کردند به این ترتیب خروج آمریکا از افغانستان نیز در روز چهارشنبه سیزدهم ۲۰۱۱ کلید خورد.

بین خروج کامل ارتش سرخ و حالا آغاز خروج آمریکا از افغانستان، ۲۲ سال فاصله است. ۲۲ سال در عمر یک ملت چیز زیادی نیست. یک چشم بهم زدن است، انگار همین دیروز بود. هر افغانی که حداقل ۳۰ سال داشته باشد، حالا شاهد خروج یک ابر قدرت دیگر از افغانستان است.

"اگر برنامه خروج که حالا آغاز شده است، طالبان را به پیروزی از راه جنگ امیدوار‌تر کند و جنگ ادامه یابد، احتمال اینکه داستان پس از خروج شوروی‌ها در افغانستان تکرار شود، خیلی بعید نیست."

ارتش سرخ بعد از ۱۰ سال حضور در افغانستان، بطور کامل از این کشور خارج شدند؛ نیروهای آمریکایی بعد از ۱۰ سال خروج را آغاز کرده‌اند.

بقیه داستان هم تکرار خواهد شد؟

حالا سوال اساسی ماجرای بعد از خروج و قصه دولتی است که میراث‌دار حضور نظامی غرب در افغانستان خواهد شد. آیا بقیه سناریو نیز تکراری خواهد بود؟ یعنی دولت کنونی به سرنوشت دولت کابل بعد از خروج شوروی گرفتار خواهد شد؟

افغانها به یاد دارند که در افغانستان آن روز و ایضا در سطح بین المللی، خروج شوروی از افغانستان شکست این نیروها تلقی شد، هرچند دولت کابل در آن زمان هرگز آن را شکست تلقی نکرد و مانند دولت کنونی مدعی شد که حالا دولت قادر است از خود، "انقلاب" و " خلق" دفاع کند و بنابر این نیازی به حضور بیشتر شوروی نیست.

دولت برای خروج نیروهای شوروی مراسم رسمی گرفت، شاگردان مدارس مزار را به شهرک بندری حیرتان بردند تا برای سربازان شوروی سرود بخوانند، بر تانکهای آنان گل بپاشند و از حمایت ۱۰ ساله‌شان از انقلاب و انقلابیون افغانستان تشکر کنند.

اما حس عمومی چیز دیگری بود، هرکسی در نهان چاره‌‍ای می اندیشید و به فکر ساحل امنی بود تا از طوفانی که در راه است جان سالم بدر برد.

ارتش سرخ در ششم جدی/ دی ۱۳۵۶ خورشیدی وارد افغانستان شدند

پس از خروج روسها، دولت کابل بیشتر بر مذاکره و مصالحه پای فشرد، نام حزب دموکراتیک خلق، به حزب وطن تغییر کرد، پست نخست وزیری به یک فرد غیر حزبی سپرده شد، هیات های مذاکره به سوی گروه‌های مجاهدین گسیل شد، با فرماندهان رده دوم و سوم تماس گرفته شد و به آنها پول داده شد و وعده مقام. اما هر قدر دولت بر مصالحه پای فشرد، مجاهدین صلح طلبی دولت را نشانه ضعف تلقی کرده بیشتر به فتح کابل اندیشیدند و به سقوط قهرآمیز نظام.

شوروی ها برای دولت کابل، هزاران نفر کارمند متخصص که معتقد به نظام بودند، به جا گذاشته بود، ارتش تا به دندان مسلح به میراث گذاشته بود که دهها بمب افکن نوع میگ ۲۷ و سوهو (سوخو)، داشت. تانکهای مدرن و نفربر‌های نظامی تیزرو با نزدیک به ۲۰۰ هزار سرباز.

"شکی نیست که میزان موفقیت یا عدم موفقیت دولت افغانستان به همین سه سالی باقی مانده ای گره خورده که تا خروج کامل نیروهای خارجی از افغانستان باقی مانده است."

اما رهبران مجاهدین که ذهن عوام و مردم روستایی را در اختیار داشتند پاسخ همه اینها را به یک استدلال ساده دو جمله ای می‌دادند، می‌گفتند شوروی که آنقدر قدرتمند بود، بالاخره از ما شکست خورد دولت کابل چه باشد.

'خدا عاقبت را بخیر کند'

۲۲ سال بعد صحنه ها در بعضی از موارد آنقدر شبیه هم هستند که انگار نه افغانستان یک پدیده واقعی است و نه اتفاقهایی که در این کشور افتاده است؛ انگار داری فیلم تخیلی را برای بار دوم می‌بینی، مردم عادی اکثرا خود را به پایان بازی عالم و آگاه می‌دانند، و با جملات چند پهلو و معنی‌دار "خدا عاقبت را به خیر کند". نگرانی شان را از تکرار پایان مشابه، اظهار می‌کنند.

اما سیاستمداران و تحلیلگران علی رغم همه تشابهات هنوز اگر مگر‌هایی را مطرح می کنند. این جماعت به تفاوت هایی امیدوارند که اگر درست درک شوند، پایان دولت کنونی را از فرجام دولت دکتر نجیب الله متفاوت خواهد کرد.

حمایت آمریکا و غرب

تحلیلگران و سیاستمداران معتقدند که دولت دکتر نجیب الله را حمایت های بی دریغ و تبلیغات گسترده غرب و پول بی حساب شیوخ عرب از پای انداخت اما این بار حمایت غرب با دولت افغانستان است. از سوی دیگر روند خروج نیروهای آمریکایی و ناتو قرار است یک روند طولانی مدت باشد، روندی که از نیمه ۲۰۱۱ شروع شده و قرار است تا ۲۰۱۴ کامل شود و در این مدت دولت افغانستان زمان کافی دارد تا ضعف‌هایش را جبران کند.

ارتش سرخ پس از ده سال حضور نظامی در بیست و پنجم فوریه ۱۹۸۹ افغانستان را بطور کامل ترک کردند

مساله دوم امید سیاستمداران و تحلیلگران افغان به امضای سند همکاریهای استراتژیک و بلند مدتی است که قرار است بین آمریکا و افغانستان امضا شود، سندی که به گفته بعضی از مقامهای دو کشور ایجاد چند پایگاه دائمی آمریکا در خاک افغانستان از محورهای مهم آن است.

امید به تعهد بلند مدت آمریکا

اما با همه اینها شکی نیست که میزان موفقیت یا عدم موفقیت دولت افغانستان به همین سه سالی باقی مانده‌ای گره خورده که تا خروج کامل نیروهای خارجی از افغانستان باقی مانده است. اگر مذاکره و مصالحه با طالبان قبل از خروج کامل نیروهای خارجی به "قطع جنگ" منجر شود می توان امیدوار بود که افغانستان راهی را که 10 سال پیش با یورش نیروهای ائتلاف بین المللی ضد تروریسم در پیش گرفت، می تواند آرام آرام ادامه دهد.

اما اگر برنامه خروج که حالا آغاز شده است، طالبان را به پیروزی از راه جنگ امیدوارتر کند و جنگ ادامه یابد، احتمال اینکه داستان پس از خروج شوروی ها در افغانستان تکرار شود، خیلی بعید نیست.

بسیاری از افغانها از این می‌ترسند که آمریکا و غرب در نهایت به این قانع شوند که طالبان به آنها و آنها به طالبان کاری نداشته باشند، طالبان از القاعده فاصله بگیرند به کشورهای غربی و آمریکا حمله نکنند اما اینکه در افغانستان چه می کنند ربطی به آنها ندارد.

خروج نیروهای آمریکایی و ناتو از افغانستان قرار است تا سال ۲۰۱۴ کامل شود

چه کسی فکر می‌کرد آمریکا و غرب که این همه از مجاهدین حمایت کرده بود، آنها و در کل افغانستان پس از خروج نیروهای شوروی و سقوط دولت نجیب الله را فراموش کند.

حالا سوال اصلی این است که آیا با توجه به بحران اقتصادی و مالی که دامن گیر آمریکا و غرب شده است اگر از بابت موی دماغ نشدن طالبان برای آمریکا و غرب مطمئن شوند، فراموش کردن افغانستان برای سیاستمداران آمریکا و غرب کار دشواری است؟

برگرفته از سایت بی بی سی فارسی

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۹, پنجشنبه

زمین به دنبال مرد می­رود

مرد از بالای نشینگاهش که بر کوه بود فریاد کرد:" این من هستم که نوشته­های آسمانی را بر بزرگان فرودآوردم."

فریادی از بلندگو به هوا برمی­خیزد:" فریاد شادی بکشید." و آواز بلندی در ورزشگاه پیچید:" درود! درود بر تو ای مرد آسمانی!"

مرد از نشینگاهش بلند شد، انگشتش را به سوی دیگران اشاره کرد:"این من بودم. آری من. همهء آن مردان بزرگ به میانجی­گری من با خدا پیوند داشتند و خدا بر آنها نوشته ها را فرو فرستاد. من یک انسان هستم از همان گلی که شما ساخته شده اید."

باری دیگر فریادی ورزشگاه را به لرزه درآورد:" درود! درود بر تو ای مرد آسمانی!" یکی از پشت بلندگو فریاد کرد:" ما این نعمت خدادادی را از دست نخواهیم داد."

ورزشگاه فریاد برآورد:" از دست نخواهیم داد."

بلندگو فریاد کرد:" خدا را سپاس می­کنیم که سرانجام حقیقت را بر ما روشن کرد."

ورزشگاه به هلهله افتاد:" سپاس می­کنیم."

فریاد و هلهلهء دیگران مرد را به شور آورد. نگاه­هایی دورودراز به نقاطی که چشم به سختی آنها را دیده می­توانست انداخت. همه جا انسان به چشم می­خورد. همهء فرزندان آدم اینجا گرد آمده­اند، حتی یک فرد هم در خانه­اش نیست. تاکنون هیچ کس نتوانسته است همهء انسان­ها را به یک نقطه متوجه کند. همهء انسان­ها چشم­هایشان به دوربینی مجهز شده که می­تواند چهرهء مرد را ببینند. او نه همچون داستان­های باختری مانند هرکول بزرگ است، نه به سان رستم چهارشانه و بردار؛ نه مانند اِنوک به آسمانها رفت تا با خداوند سخن بگوید و نه همچون الیاس با ارابهء خدایان به زمین آمده بود. او آنجا بود چرا که خودش خواسته بود. در روز رستاخیز نیز حتی خدا نمی­تواند بندگانش را این سان گردآورد.

چشم­های مرد درخشید، مشت­هایش را گره کرد. امروز حقیقت را برایتان روشن می­کنم. فریاد برآورد:" ای انسان­ها، من امروز از جایی آمده­ام که هیچ کدام­تان در هیچ یک از کتاب­ها چیزی دربارهء آن نخوانده­اید، کسی برای­تان چیزی دربارهء آنجا نگفته است." مرد درنگ کرد. همهء جهانیان بدون استثنا او را می­دیدند و خیره به سویش می­نگریستند." مرد دوباره فریاد کرد:" خداوند هنگامی که نوشته­هایش را بر پیامبران فرود می­آورد نه نامی از من گرفت، نه گفت که من کیستم و نه از زیست­گاهم یاد کرد." به یاد آورد که چگونه به خدا می­گفت، ای خدا این نوشته­هایی که تو برای زمینیان فراهم کرده­ای درد همیشگی مردم را دوا نمی­کند. و خدا در پاسخش گفته بود، زمینیان همیشه در آزمون قرار دارند. من نگهدار آنها خواهم بود.

هنگامی که خدا می­خواست اندیشه­هایش را بر زمینیان بفرستد، به اندیشهء آفرینش زبان افتاد. می­بایست زبان آفریده شود تا زمینیان اندیشه­هایش را دریابند. خدا سالها پیش از کوشش برای نوشتن اندیشه­هایش و فرستادن آنها بر زمینیان به این اندیشه بود، تا اینکه سرانجام راهش را یافت. خدا می­بایست شکیبایی می­کرد تا زمینیان زبان را بیاموزند. دیرگاهی که گذشت، شکافی میان زمینیان پدید آمد و هر یک دارای زبانی شدند. این کار می­توانست در درک اندیشه­های خداوند دشواری­آفرین باشد. هنگام نوشتن اندیشه­های خدا فرارسید. اینجا بود که مرد از جایی که نامی از آن گرفته نشده بیرون شد و خواست به خدا یاری رساند. خدا منتظر مرد بود تا خودش بیرون بیاید و او را کمک کند، نمی­توانست نزد او برود و درخواست یاری کند. هر چه نکند او خدا است.

مرد دستانش را از هم باز کرد و فریاد برآورد:" همیشه چشم به راه فرارسیدن این هنگام بودم تا دمی با شما سخن بگویم. راستی همیشه پنهان است تا آنگاه که هنگام آشکاری­اش فرارسد. امروز آمده­ام تا راستی پنهان را بر شما نمایان کنم و هر آنکه را که سخنانم را بپذیرد با خود ببرم."

زنی کوتاه بلندا با موهایی سیاه از میان مردم این گپ را که شنید و چیغ زد:" ما را به کجا خواهی برد؟ به بهشت؟"

اما آوازش را کسی نمی­شنید چون مردبلندگو به دست فریاد کرده بود، "درود بر مرد آسمان­ها! می­پذیریم و می­آییم."

زن کوتاه بلندا یک بار دیگر چیغ زد:" ما را به کجا خواهی برد؟ به بهشت؟"

مرد ایستاده در برابر زمینیان به اندیشه فرو رفت. واژهء بهشت او را به یاد خاطره­ای انداخت، آنگاه که خدا به اندیشهء پاداش و بادافراه افتاده بود. خدا که به این اندیشه رسید، مرد را نزد خود خواند تا با او رایزنی کند. مرد که آمد خدا را گام­زنان یافت. خدا شگفتی­زده و سراسیمه گفت" بیا که چیزی به اندیشه­ام رسیده. بد نیست تو هم بدانی و بگویی دیدگاهت چیست."

"بگو خدا! من سرتابه پای گوشم."

" سخن از این قرار است که می­خواهم اکنون که قرار است زمینی بیافرینم و این زمین زنده­جانانی داشته باشد که مرا بپرستند و خرد و اراده نیز به آنان ببخشایم، باید پاداش و بادافراهی برایشان در دید داشت. چرا که آنها بی­گمان دست به کشتن یکدیگر یا آزار هم می­زنند. و آنان بدون پاداش و بادافراه سرکش خواهند شد. اما پرسش اینجا است که چگونه پاداش و بادافراهی برایشان در نظر داشت؟ نمی­شود که سزای کارهایشان را در زمین داد چرا که آنها خواهند پنداشت نیرویی پنهان هست که همه چیز را می­بیند، پس یکدست زندگی خواهند کرد. اگر سزایشان را نبینند هم که هم هستی مرا انکار خواهند کرد و هم سرکشی پدید می­آید. تو چه می­پنداری؟"

مرد با خدا آشنا بود. از گذشته های کهن او را می شناخت. هر دو با هم بودند، اما خدا پیش پرده و او پشت پرده. از هم جدا، اما با هم بودند. در آفرینش، که تنها مهارت خدا بود، کاری نمی­توانست. او پشت پرده همه چیز را می­سنجید، سپس از رهگذر رایزنی با خدا چگونگی آفرینش را تشریح می­کرد.

مرد گفت:" یک راه وجود دارد؛ دو جایگاه بیافرین تا در یکی سرکشان بادافراه شوند و در دیگری ناسرکشان و زنده جان­هایی که خود خوب می پنداریشان پاداش ببینند."

این گونه شد که بهشت و دوزخ پدید آمد.

پاسخ به پرسش زن کوتاه بلندا ساده بود، به آنجا می­برم­تان که خودم بوده­ام.

مرد گفت:" شما را به جایی می­برم که خودم از آنجا آمده­ام. آنجا نه بهشت است، نه دوزخ، نه آسمان­."

مردی که در دامنهء کوه ایستاده بود انگشتش را به نشان اجازه بلند کرد و گفت:" آنجا چه نام دارد؟ و چرا باید آنجا برویم؟ آیا آنجا ما زنده بوده می­توانیم؟"

خاطره­ای دیگر به یادش آمد. دنبالهء داستان آفرینش بهشت و دوزخ. داستان دمیدن از خود در زمینیان. هنگامی که خدا پرسید "خوب نیست که از خود به زمینیان بدمم و آنگاه که هر کس به بهشت و دوزخ برود، پاداش و بادافراهش را اندامی و نااندامی ببیند، بهتر است؟" مرد در شگفت ماند. خدا افزود:"من که از خودم در او بدمم او روان می­یابد. و این روان می­شود بخش اندامی و ناگِلی یک زمینی که انسان نام خواهد گرفت."

مرد با خود اندیشید خدا پیشنهاد خوبی کرده است، اما این می­توانست بخت خوبی برای خود او هم باشد تا یک بار هم که شده کاملا به سود خدا کار نکند. به خدا گفت:" نه، این خوب نیست که تو از خودت بر یک زمینی که نامش انسان خواهد بود بدمی. تو خدایی، چرا یک آفریده­ات بخشی از وجود تو را برای سالها در خود داشته باشد؟ اگر آنها پاره­ای از تو را در خود بپروراند، در خردت گمان بد خواهند برد."

خدا پس از درنگی دراز پذیرفت که نباید از درون خود به انسان­ها بدمد. این شد که انسان از روان بی­بهره ماند.

مرد در پاسخ به آن مردی که در دامنهء کوه ایستاده بود گفت:" شما می­توانید در آنجا زنده بمانید. چیزی مانند غذا، دم و بازدم، و روی هم رفته زندگی وجود ندارد. نیازی به نگرانی نیست."

دست و پای چند تن از آنهایی که در دامنهء کوه ایستاده بودند لرزید. نیرویی آنها را هم­هنگام به سخن درآورد.

"من چشم به راه رسیدن کسی بودم که برای پرسش­هایم پاسخی بدهد. اکنون شما آمده­اید و این سخنان را می­زنید. ما نمی­دانستیم جای دیگری هم وجود دارد، آن سوی آسمان، بهشت و دوزخ."

همهء آنها آرام شدند جز یکی­شان که پسری جوان بود. او به دنبالهء سخنانش گفت:" من با تو می­روم. سالها است که به دنبال گریزگاهی می­گردم تا از زندگی اینجا بگریزم. من با تو به هر جا ­می­روم."

این سخنان که شنیده شد شمار دیگری یکجا جملهء پایانی پسر جوان را بازگفتند. "من با تو به هر جا می­روم. من با تو به هر جا می­روم."

دمی گذشت، پژواک "من با تو به هر جا می­روم." بلندتر و بلندتر به گوش مرد می­رسید. مرد فریاد کرد:" هر که می­خواهد با من بیاید، من او را با خود خواهم برد. بردن شما برایم هیچ دشواریی ندارد، اما..."

سخنانش را برید. چشم هایش را خیره کرد و به چهرهء چند نفری که به روشنی بازتاب شادی، بندگی و آرامی را در چهره­هایشان می­دید نگاه کرد. همه پرا تسلیم شده یافت.

"اما من یک شرط دارم."

همه فریاد زدند:" می­پذیریم." زمینیان چشم هایشان به یک نقطه خیره شده بود. همگی می­لرزیدند، پاهایشان سست شده بود و نرم نرم عرق کردند. چند نفر نبود که فریاد می­پذیرم می­زدند، یک کشور و دو کشور نبود؛ همهء زمین فریاد می­کرد می­پذیریم. از کوه­های بلند تا ژرفای زمین می­گفتند می­پذیرم.

" اما من یک شرط دارم. و آن اینکه دیگر به زمین باز نمی­گردیم."

زمین فریاد کرد:"می­پذیرم."

"پس من خودم به پیش می­روم و هر که می­خواهد به دنبالم بیاید." مرد از جایش بلند شد، پشت به زمینیان کرد و گامی به پیش برداشت. بدون اینکه نگاهی به پشت سر بیاندازد چند گام دیگر برداشت. به گونه­ای استوار راه می­رفت، که گویا دیگر هرگز قصد ندارد به پشت سر نگاه کند و از همانجا، همان گونه که آمده، بازگردد. نخست کسانی که نزدیک مرد بودند به دنبال مرد رفتند. سپس کسانی که پشت سر آنها بودند، و باز دیگران. همگی رفتند، رفتند و رفتند. گام­ها پس از هر دم استواتر می­شد. یکپارچگی در چهره­های زمینیان موج می­زد. کسی به دیگری شانه نمی­زد، به کج و راست متمایل نمی­شد. هیچ کس به دیگری نگاهی نمی کرد که نشانی از مخالفت و همسازی را در چهره­اش ببیند. این زمینیان نبود که شیفتهء مرد شده بودند، این زمین بود که به دنبال مرد می­رفت.

بصیر بیتا

18/2/1390