مقدمه
زبان پدیده ای است که ارزشها و اصول گوناگونی را در خود می پروراند. این امر باعث شده تا زبانشناسان و حتی دانشمندان علاقه و گرایش شدیدی نسبت به این پدیده ی اجتماعی نشان بدهند. از همین رو بسیاری از فلاسفه، جامعه شناسان، دانشمندان علوم طبیعی و حتی برخی از ریاضیدانان و ستاره شناسان باستان به بحث پیرامون زبان، چگونگی آن و چیستی اش به سخن بپردازند.
نخستین و دم دست ترین تعریف برای زبان، همان تعریف قدیمی است که فلاسفه ی یونان باستان از آن ارائه کرده اند، یعنی این که زبان پدیده ای است اجتماعی که به منظور ایجاد ارتباط و ابزار ارتباطی و پیوند دهنده ی انسان ها به یکدیگر به کار برده می شود. از دیرباز انسان ها برای تغییر یا مرموز نگه داشتن دانسته ها و اسرار خویش کوشیده اند زبان را به دلخواه خود یا بر وفق مراد گروه و دسته ای خاص دچار خواه دیگرگونی معنایی با خواه از طریق ایجاد واژه هایی نوین برای کاربرد و استفاده ی خاص ایجاد نموده اند. رفته رفته این استفاده ی خاص از زبان به وسیله ی گروهی محدود باعث ایجاد معنای ثانوی در زبان شد.
از همین رو ما هم در این نوشته بر آن شده ایم تا به بررسی این اصل که معنای ثانوی و حقیقی در زبان چیست و چگونه به وجود آمده است، بپردازیم. در اینجا جا دارد از دوستانی که ما را در این زمینه یاری نمودند به ویژه استاد راهنما، داکتر پوهاند محمد حسین یمین کمال سپاسگذاری را بداریم و به پاس کمک شان نامی از ایشان در اینجا یاد کنیم.
پیش از هر چیز می بایست سخنی در باب واژه های "حقیقت و حقیقی و مجاز و مجازی" گفته شود تا ذهن خواننده آماده بحث گردد. حقيقت در لغت به معني ثابت و پابرجاي (فعيل به معني فاعل يا مفعول) و در اصطلاح علم بيان عبارت است از: استعمال لفظ در معني موضوعٌله يا معني اصلي، چنان كه در فارسي كلمه دست و در عربي لفظ يد ميگويند و اندام خاص را اراده ميكنند. پس حقيقت، لفظي است كه در معني خودش ـ موضوعٌله ـ به كار رود. در اين سخن خداوند: الحمدلله رب العالمين، هر چهار كلمه در معني اصلي خود به كار رفته است.
همينجا به منظور افتتاح براي مبحث «حقيقت» بايد بگوييم كه حقيقت يا تصوير حقيقت يا تصوير حقيقي عبارت است از نشان دادن شيئي يا اشياء در معني اصلي خودشان. مثل اينكه در فيلم مستندي از باغوحش، شيري را در قفس نشان دهيم. طبيعي است كه طبق اطلاعات پيشين و پيشفرضهاي پذيرفتهشدة ذهن ما، از شير در باغوحش، در قفس نگهداري شود.
مجاز در لغت، مصدر ميمي است به معني گذشتن و عبور كردن و در اصطلاح علم بيان، استعمال لفظ است در غير موضوعٌله به مناسبت معني اصلي يا قرينهاي كه بفهماند مراد، معني حقيقي كلمه نيست. چنان كه در عربي يد و در فارسي دست گويند و ارادة قدرت و مهارت كنند:
يَدُ اللهِ فوقَ ايديهم: قدرت خدا بالاتر از قدرت آنها است!
يا:
او در نقد سينمايي دستي دارد! (ماهر است در نقد سينما)
حضرت ختميمرتبت در روز جنگ حُنين فرمود: اَلانَ حَمِيَ الوطيسُ!
اينك تنور، گرم و فروزان گشت!
كه مراد حضرتش از وطيس (تنور) تنور جنگ و استفادة مجازي از كلمه است!
همچون شعر كه در پيشينة نقد اسلامي، «اكذب» آن «احسن» آن به شمار آمده است. نظامي ميگويد:
در شعر مپيچ و در فن او
چون اكذب اوست احسن او
يقيناً غرض از «كذب» شعر، كذب اخلاقي نيست، بلكه دوري آن از واقعيت و بناي اساس آن بر پايههاي خيال و صورتهاي گوناگوني است كه از مجاز زاده ميشود. دربارة سينما نيز كم و بيش عبارات مشابهي ديده و شنيده شده و بسياري از اهل فن نزديكي اين هنر به واقعيت زندگي را، كه از طريق پيشرفتهاي تكنيكي ميسور ميشود، دوري آن از ذات هنر دانستهاند.
قرينه در مجاز
قرينه، چيزي است كه چسبيده به كلام، يا تصوير، باشد تا مقصود متكلم، يا مصوّر، را برساند. در استعمال مجازي كلام، يا تصوير، قرينه لازم است تا معلوم شود كه مقصود گوينده، يا مصوّر، معني اصلي كلمه، يا تصوير، نيست و نيز بفهماند كه از معاني مجازي كدام يك را اراده كرده است. قرينة صارفه، قرينهاي است كه در مجاز ميآورند تا ذهن شنونده را از معني حقيقي منصرف كند. مثلاً در عربي ميگوييم:
رَأيتُ اَسَداً يَرميِ: شير تيراندازي را ديدم.
كه كلمه يَرميِ قرينه است و به ما ميفهماند كه مقصود از اسد (شير) حيوانِ درندة معروف نيست بلكه مراد شخص شجاع تيرانداز است. در فارسي ميگوييم: شير جانشكار! و مقصود مرگ است و كلمة (جانشكار) قرينه است تا شنونده بداند كه مقصود از شير، حيوان درندة شكاري نيست.
همچنين اگر بگوييم «برف بر پَرّ زاغ نشست.» و مراد ما اين باشد كه موي سياه ما سفيد شد، احتياج به قرينه دارد؛ وگرنه در ظاهر چنين استنباط ميشود كه واقعاً برفي باريده و بر پر زاغ نشسته است. اما وقتي بگوييم: مرا برف بنشست بر پَرّ زاغ! كلمه «مرا» قرينه ميشود كه علاقه مشابهت[ از سپيدي وfمراد، برف طبيعي و زاغ معروف نيست بلكه مَجاز ]استعاره سياهي موي است.
نکتهای که در اینجا باید یاد آور شد این است که کوشش علمای بلاغت همیشه در جهت آن بوده است که آن معنی مجازی که باید از لفظ یا سخن فهمیده شود، معلوم و معین و محدود باشد نه آنکه هر کس به دلخواه خود از ظاهر کلام معنی دیگری بفهمد یا آنکه هر شاعر و نویسنده ای آزاد باشد که بدون رعایت روابط و ضوابط معین از سخن خود قصد ایراد معنی مجازی کند، چنانکه در مجاز مرسل که از قید شباهت آزاد است، علاقهها را در انواعی چند محدود کردهاند و شرط این که شاعر علاقهای را مبنای مجاز قرار دهد آن دانستهاند که نوع آن علاقه را اهل لغت اعتبار کرده باشند، بدین معنی که استعمال مجازی مبنی بر نوع آن علاقه را اهل لغت اعتبار کرده باشند، بدین معنی که استعمال مجازی مبنی بر نوع علاقه از اهل زبان شنیده شده باشد. بدین ترتیب در مجاز مرسل نیز گرچه شاعر یا نویسنده میتواند در محدودهی هر یک از انواع علاقه مصداقها و تصویرهای مختلفی از نظر اجزا و عناصر ارائه دهد، اما در کل محدود است و از نظر علمای بلاغت نباید پا را از دایره ی انواع معدود علاقهها که اهل زبان اعتبار کردهاند فراتر بگذارد.
در کنایه نیز، همان طور که قبلا به عنوان نوعی قرینه اشاره کردیم، اعتبار و استعمال اهل زبان دخالت دارد. در کنایه، در واقع ملزوم گفته میشود و لازم اراده میشود یعنی مثلا "کثیر الرماد" میگوییم و سخاوت و کثرت ضیافت که لازم آن است اراده میکنیم. اما ارادهی این لازم به عرف بستگی دارد نه به عقل، یعنی پارهای از ترکیبات و عبارات وجود دارد که اهل زبان از معانی ظاهری یا موضوع له آنها به معنی و مفهوم دیگری منتقل میشوند. این انتقال به معنی دیگر به شرط آن میسر میگردد که فرهنگ و زبان مردمی به معنی ثانوی یا مجازی کلام، اذن ظهور و رواج داده باشد. به هممین سبب "کنایات هر قومی خاص خودشان است."
مقصود از این بحث این بود که ثابت کنیم مجاز مرسل و کنایه هم مانند استعاره، امکان دریافت بیش از یک معنی مشخص و معین مجازی را به خواننده نمیدهد و هر کس همان معنی مجازی را از سخن درمییابد که دیگری دریافته است و این معنی مجازی نیز همان مقصود مورد نظر شاعر و نویسنده است. در حالیکه به عکس، آنچه ما از رمز در ارتباط با صور خیال در نظر داریم خصیصهی اصلیش آن است که به یک معنی مجازی محدود نمیگردد و امکان شکوفایی معنیهای مجازی متعددی را بالقوه در خود نهفته دارد.
اينگونه قرينهها را كه در عبارت ميآيند، قرينة لفظي ميگويند.
اگر بخواهیم اندکی پا بر دنیای سینما بگذاریم، در سینما نيز مجاز، بايد قرينهاي داشته باشد. اگر قرينة در همان نما يا نماي بعد وجود داشته باشد ميتوان آن را قرينة بصري ناميد. اين قرينة بصري علاوه آنكه مانع توجه ذهن بيننده به معني حقيقي تصوير ميشود، در ميان معاني مجازي تصوير، معني مجازي مورد نظر را نيز برجسته و تقويت ميكند.
طبيعي است كه در سينما قرينة مجاز را ميتوان هم از راه ميزانسن فراهم كرد و هم از راه مونتاژ. مثلاً از معاني مجازي صليب شايد يكي قدرت خدايي باشد و ديگري حضور مرگ. نشان دادن صليب در بالاي گيشة بانك كنايهاي است از قدرت خداگونة پول و اقتصاد. در اينجا گيشة بانك قرينة بصري است براي هدايت ذهن به معني مجازي مورد نظر. تركيب صليب با گيشة بانك هم از راه ميزانسن، عملي است و هم از راه مونتاژ موازي. مونتاژ موازي نماي نزديكشونده به گيشه بانك به نماي صليب بامِ كليسا، تقريباً همان معني را ايجاد ميكند كه قرار دادن صليب بر بالاي گيشه.
اما لازم نيست كه قرينه هميشه در لفظ با تصوير باشد، بلكه ممكن است كه وضع و حال گوينده، يا مصوّر، يا شهرت مطلب و سابقه ذهني شنونده، و بيننده، قرينة مقصود باشد. از اين رو قرينه را ميتوان به دو قسم كرد:
الف) قرينه لفظي يا مقالي (قرينة بصري يا مثالي)
مثل كلمة «مرا» در مصراع: مرا برف بنشست بر پَرّ زاغ!
يا مثل نماي گيشه بانك و تلفيق آن با صليب به روشهايي كه ذكر شد.
ب) قرينه معنوي يا حالي
قرينة معنوي يا حالي قرينهاي است كه در لفظ نيامده، اما از وضع حال و كلام و متكلم و مستمع و بيننده، معلوم است.
در زندگي روزمره، ما گاه در تنگناي فرصت قصد آن ميكنيم كه غافلي را از خطر افتادن در چاه يا از خطر آتشسوزي آگاه كنيم. صحنه حادثه يا ميزانسنِ طبيعي رويداد، تأمينكننده قرينه معنوي براي ماست. در اين حالت فرياد ميزنيم: چاه! يا: آتش! و باقي جمله را حذف ميكنيم. چون از وضع و حال و مقام ـ لوكيشن و ميزانسن طبيعي رخداد ـ معلوم ميشود كه مقصود ما چيست. البته دامنه و شيوه كاربرد قرينه معنوي يا حالي در سينما وسيعتر و در عين حال ظريفتر و پيچيدهتر راز حوزههاي كاربرد آن در ادبيات يا محاورات روزمره است.
علاقه در مَجاز
همانگونه كه در مجاز، قرينه لازم است وجود علاقه يعني مناسبت و پيوستگي مابين معني حقيقي و مجازي نيز لازم است. زيرا نميتوان هر لفظ ـ يا تصوير ـ را پيش خود در معني غير مناسبي استعمال كرد. علاقه در لغت به معني بند و رشته است كه چيزي را به آن بياويزند. مثل بند شمشير و ريشه اين كلمه به معني ارتباط، مناسبت و وابستگي است و در اصطلاح علم بيان، مناسبت مابين معني حقيقي و مجازي را علاقة مجاز گويند.
در اینجا به معرفی یکی دیگر از آرایه های ادبی که به معنای غیرحقیقی یا مجازی به کار رفته است و در ادب جهان به طور عام و در ادب پارسی به طور اخص کاربرد داشته می پردازیم. این صنعت را صعنت تضاد یا طباق گویند. تَضاد، که «طباق» و «مطابقه» نیز خوانده میشود، در اصطلاح بدیعیان و لغت شناسان، بر صنعتی اطلاق شده است که بر اساس آن، دو کلمۀ متضاد یا متفاوت را در یک عبارت مینهند. چون تقابل این دو کلمه، شکلهای گوناگونی مییابد، ناچار تضاد را هم به چندگونه تقسیم کردهاند. پیداست که اصل این آرایه، همانا رابطۀ متضاد میان دو کلمه است (ابوهلال، 339؛ ابنرشیق، 2/5)، اما لغتشناسان بیشتر آن را به «اضداد» (کلمۀ یگانهای که بر دو معنی متضاد شامـل است) منحصر کردهاند (نک : ﻫ د، اضداد.)
پدیدۀ تضاد در شکلهای مختلفش در اشعار جاهلی، قرآن مجید، احادیث نبوی و ... بارها به کار رفته، و از دیرباز توجه بسیاری از دانشمندان و زبان شناسان عرب را به خود مشغول کرده است و تقریباً از اواخر سدۀ 2ق به عنوان یک اصطلاح ادبی مورد بحث قرار گرفت. خلیل بن احمد (د ح 170ق)، اصعمی (د 216ق) و رمّانی (د 384ق) بـه تعریف لغوی مطابقه (= تضاد) پرداختـهاند (نک : ابنرشیـق، 2/6) وقدامـه (د 337ق) در تعریفی جدید، اجتماع دو معنی را در یک لفظ مکرّر طباق میگوید و اصطلاح تکافؤ را به جای تضاد بدیعی پیشنهاد میکند (ابوهلال، همانجا؛ ابنرشیق، 2/5). از آن پس بخشهایی از کتابهای ادبی بـه موضوع تضاد اختصاص یافت. بدیع ابن معتز (د 296ق) کهنترین منبعی است که دراینباره به دست ما رسیده است. مؤلف در این اثر بدون ارائۀ تعریف اصطلاحی کلمه، با ذکر مثالهای متعدد، تضاد را باز مینماید. از دیگر آثار بر جای مانده میتوان به الصناعتین ابوهلال (د ح 400ق)، العمدة ابنرشیق (د 456ق)، الوافی خطیب تبریزی (د 502ق)، حدائق السحـر رشیـد وطـواط (د 573ق) و تألیـفـات ابـنابـی اصبـع (د 654ق)، علوی (د 656ق) و ... اشاره کرد.
تضاد یکی از آرایههای معنوی است و در انواع مختلف کلمه اعم از اسم، فعل و حرف واقع میشود (جرجانی، 259-260؛ نیز نک : خطیب قزوینی، 348-349).
ابنابی اصبع تضاد را بر دو گونه میداند:
الف ـ حقیقی: که در آن دو واژۀ متضاد در معنی حقیقی خود به کار رفتهاند. وی این نوع را «طباق حقیقی» میخواند.
ب ـ مجازی: یعنی استعمالدو واژۀمتقابل در معنای مجازی که طباق مجازی خوانده میشود. حال اگر آن دو کلمه یکی در معنی حقیقی و دیگری در معنی مجازی به کار آید، تکافؤ نام میگیرد (2/111؛ نیز نک : بابرتی، 615؛ سیوطی، 106). وی آنگاه طباق حقیقی را به طباق ایجاب، سلب (= نفی) و تردید تقسیم مینماید. طباق سلب از جمع میان دو فعل هم مصدر که یکی مثبت و دیگری منفی و یا یکی امر و دیگری نهی است، حاصل میشود. طباق تردید از دیدگاه ابنابی اصبع آن است که پایان کلامی که در آن طباق آمده، به اول آن بازگردد. به عبارت دیگر، تکرار منظم یک واژه در آغاز و پایان بیت به شرط وجود تقابل است، مانند «لایَرْقَعُ الناس ما أوْهَوْا و إنْ جَهدوا/طُولَ
الحیاة و لا یُوهُونَ ما رَقَعُوا». وی از طباق معنوی به عنوان نوع دیگری از تضاد، یاد کرده است (2/112-115).
آنچه ملحق به تضاد خواندهاند، نیز بر دوگونه است:
الف ـ جمع بین دو معنی که به ظاهر با هم تقابل ندارند؛ اما معنی واژۀ دوم معلول و یا مستلزم معنی دیگری است که با مفهوم نخست متضاد است، مانند آیۀ «...لِتَسْکنُوا فیهِ وَ لِتَبْتَغوا مِن فَضْلِهِ» (قصص /28/73)، ابتغاء فضل نیازمند حرکت است و حرکت ضد سکون!
ب ـ ایهام تضاد: و آن جمع میـان دو معنـی غیرمتقابل است که از آن دو، با واژههایی در ظاهر متضاد، تعبیر شده است، مانند ضَحِک المشیبُ برأسه فبکَی. در اینجا ضحک به معنی ظهور است و ناچار با بکی در تضاد نیست (نک : بابرتی، 617-618؛ تفتازانی، 418-419؛ سیوطی، همانجا).
نوع دیگری از طباق را تدبیج (= زینت دادن و آراستن) گویند و آن چنان است که در مقام مدح یا رثا، رنگهایی را بهقصد کنایه یا توریه ذکر کنند. مثال تدبیج کنایه: «تردّی ثیاب الموت حُمراً فما أتَی/لها اللیلُ الاوهی من سندسٍ خُضْرُ» که لباسهای سرخ کنایـه از کشتهشدن و سنـدس (= حریر) سبز کنایه از داخل شدن به بهشت است و تدبیج مشتمل بر توریه مانند این سخن حریری: «اِزْوّر المحبوبُ الأصفر». محبوب اصفر هم به معنی انسان زرد چهره است و هم به معنی زر، و اینجا، مراد معنی دور یعنی زر است (بابرتی، 617؛ تفتازانی، 418؛ سیوطی، 107).
تضاد را همچنین به ظاهر و پنهان تقسیم کردهاند (نک : جرجانی، 261؛ بابرتی، 616).
برخی برآناند که طباقی که شاعر به تنهایی به کار میگیرد، اهمیت و نیکویی چندانی ندارد، مگر آنکه به نوع دیگری از بدیع آراسته گردد (ابنحجه، 71؛ سیوطی، 106؛ خطیب، 196).
ملاحظه میشود که به رغم توضیحات و تقسیمبندیهای دقیق دانشمندان دربارۀ تضاد، باز این کلمه به طور عموم، با مطابقه، طباق، تطبیق، تکافؤ، مضادّه، و تناقض مترادف است.
از دیگر آرایه ها، آرایه ی کنایه هم هست که به تفصیل به آن هم می پردازیم. شايد اين ضرب المثل را شنيده باشيد که" دنيا را هم اگر آب بگيرد, مرغابي تا بند پايش است". اين جمله دو معني دارد: يک معناي حقيقي و ديگري معناي مجازي و کنايي. معناي حقيقي آن همان است که از ظاهر کلام فهميده مي شود. يعني اگر تمام دنيا را آب بگيرد باز هم مرغابي غرق نمي شود. اما معناي کنايي آن عبارت است از اينکه بعضي از آدم ها در مقابل هرگونه ناملايمات و تحولات و مصيبت ها, بي مبالات و بي باک اند. اگر از آسمان سنگ ببارد و زمين يکسره آتش شود, باز خنده از لبان آنها رخت بر نمي بندد. معمولاً اين ضرب المثل براي چنين آدم هاي بي باک به کار مي رود. بناءً کنايه آن معناي مجازي است که از فحواي معناي حقيقي يک جمله بدست مي آيد.
براي کنايه تعريف ها و تعابير ديگري نيز ذکر کرده اند از جمله ابن اثير در المثل الساير مي گويد:" کنايه هر کلمه اي است که دلالت بر معنايي کند که هم بر حقيقت بتوان حمل کرد و هم بر مجاز با وصف جامعي که ميان حقيقت و مجاز هست."
(صور خيال ...ص141)
ودر مفتاخ العلوم مي نويسد:" کنايه ترک تصريح به ذکر چيزي است وآوردن ملازم آن تا از آنچه در کلام آمده, به آنچه نيامده انتقال حاصل شود. چنانچه گويند:بند شمشير فلان بلند است. يعني قد او بلند است."
(همان)
به عقيده برخي از دانشمندان, هر گونه عدم تصريح, از نوع کنايه محسوب مي گردد.
فرق کنايه و مجاز
پس از شناخت تعريف کنايه, شايد اين سوال مطرح شود که پس فرق ميان کنايه و مجاز در چيست؟ در جواب اين پرسش بايد گفت: کنايه و مجاز در چند جهت با هم تفاوت دارند:
1. در کنايه, ممکن است در عين معناي کنايي معناي حقيقي نيز مراد باشد در حاليکه در مجاز چنين نيست مثلاً ما نمي توانيم از جمله "آفتاب مي بارد " معناي حقيقي آن( باريدن آفتاب) را اراده کنيم.
2. در کنايه, "جملات" در معناي واقعي خود استعمال نمي شود ولي در مجاز, "کلمات" در معناي اصلي خود بکار نمي رود.
3. در کنايه, شاعر آن را از زبان مردم وارد شعر مي سازد در حاليکه در مجاز, نخست شاعر آن را خلق مي کند سپس مورد استفاده مردم قرار مي گيرد.
4. در کنايه مقصود اينست که مخاطب از لازم به ملزوم دسترسي پيدا نمايد ولي در مجاز هدف برعکس است. شاعر با استفاده از آن ميخواهد مخاطب از ملزوم به لازم پي ببرد.
فرق ميان کنايه و استعاره
از لحاظ منطقي ميان آن دو عام وخاص مطلق است يعني هر کنايه اي استعاره است ولي هر استعاره اي کنايه نيست. از طرف ديگر, در استعاره لفظ صراحت دارد ولي در کنايه صراحت موجود نمي باشد.
تفاوت هاي کنايه و تعريض
در اينجا دو نظر عمده موجود است:
الف. عده اي مانند ابن رشيق و ابن اثير, کنايه و تعريض را دو شيء مختلف و دور از هم دانسته و گفته اند:" کنايه عبارت ازاينست که چيزي را, بدون استعمال لفظ موضوع له آن, ياد کنيم ولي تعريض اينست که چيزي را بياوريم که بر چيزي که در کلام نيامده دلالت کند."
(صور خيال ... ص149)
برخي هم موضع اختلاف کنايه و تعريض را در سه جاي دانسته اند:
1. کنايه از نوع مجازات است ولي تعريض مجاز نمي باشد.
2. کنايه هم در مفرد استعمال مي شود وهم در مرکب برخلاف تعريض که فقط در مرکب استعمال مي شود.
3. دلالت کنايه, از طريق لفظ صورت مي گيرد ولي دلالت تعريض از طريق قرينه و اشاره.
ب. عدهء ديگر, آن دو را در مفهوم واحدي ذکر کرده اند و يا گفته اند: تعريض نوعي از کنايه است.
انواع کنايه
کنايه بر اساس لوازم, وسايط و سياق به چها ردسته تقسيم مي شود:
1. تعريض: تعريض از عرض( به ضم عين) گرفته شده است. عرض در لغت به معناي جانب آمده است و در اينجا مراد اشاره به جانبي وارادهء جانب ديگر مي باشد. در اصطلاح عام از آن به " گوشه و کتره زدن" تعبير مي شود. مثل" دزد از سايهء خود مي ترسد" ؛ کنايه از اينکه تو دزد هستي.
2. تلويح: تلويح به کنايه اي گفته مي شود که وسايط بين لازم و ملزوم بسيار باشد مانند
آن تلخوش که صوفي ام الخبائثش خواند
احلي لنا و اشهي من قبله العذا ري
(خواجه حافظ)
منظور شاعر از " تلخوش" " مي" نيست که حضرت رسول آن را ام الخبائث خوانده است بلکه کنايه از "حق" و"صبري" است که صوفي آن را ام الخبائث دانسته چنانچه در عرف نيز گويند که " حق تلخ است" يا شاعر گفته:
الصبر مر والعمرفان
ياليت شعري حتاّم القاه
(خواجه حافظ)
يا:
کام جان تلخ شد از صبر که کردم بي دوست
عشوه اي زان لب شيرين شکربار بيار
پس معناي کنايي شعر فوق چنين مي شود:
" صوفي را بوسه دوشيزگان و ما را صبر يا حق شيرين تر است."
3. رمز: رمز آن کنايه است که وسايط اندک و مقصود اصلي پوشيده باشد مثل " پهن بالش" که کنايه از کودني وبلاهت است.
4. ايما واشاره: وآن کنايه ايست که وسايط اندک و مقصود آشکار باشد مثل؛
اگر ز مردم هشياري اي نصيحت گو
سخن به خاک ميفگن چرا که من مستم
( بيان در شعر فارسي- داکتر بهرو ثروتيان ص105)
کنايه از اينکه به حرف ونصيحت تو گوش نميکنم و سخن تو را نمي فهمم.
تقسيم ديگر
ابن اثير در الجامع ا لکبير, به تقسيم ديگري از کنايه اشاره کرده مي گويد: کنايه يا اينست که استعمالش زشت است که در نوشتار قابل استفاده نمي باشد يا استعمالش زيباست که خود بر چهار نوع تقسيم مي شود:
1. تمثيل: وآن عبارت است از آوردن الفاظي که داراي معناي مستقل است ولي اشاره به معنايي دارد که مراد گوينده مي باشد مانند اينکه گفته شود: فلاني پاکدامن است که منظور گوينده خالي از عيب و نقص بودن اوباشد.
2. ارداف: وآن عبارت از اينست که گوينده لفظي را که دال بر معناي مقصود باشد در کلام نياورد بلکه چيزي را بياورد که دليل بر آن باشد مانند اينکه بگويد: "طويل النجاد" که منظورش بلندي قامت او باشد.
3. مجاورت: وآن به اين طريق است که متکلم مجاور معناي مقصود را در کلام بياورد مثل؛
وشککت بالرمح الاصم ثيابه
ليس الکريم علي القنابمحرم
( صور خيال ... ص145)
که منظور شاعر از ثياب نفس اوست.
4. صفات: وآن عبارت است از آوردن خصوصيات چيزي بدون ذکر نام اصلي آن مانند؛
تقول التي من بيتها خف محملي
عزيز علينا ان نراک تسير
ماخذ
1. تاجالحلاوی، علی، دقایق الشعر، به کوشش محمدکاظم امام، تهران، 1341، انتشارات مهدی
2. حافظ، دیوان، به کوشش پرویز ناتل خانلری، تهران، 1362، نشر بهار جوان
3. شمیسا، سیروس، نگاهی تازه به بدیع، تهران، 1382، چاپ نسل نو
4. Abrams, M. H., A Glossary of Literary Terms,
5. پور جوادی، نصرالله، پژوهشی در معنای باده در شعر عرفانی فارسی، تهران، 1387، چاپ اول
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر