۱۳۸۸ اسفند ۱۷, دوشنبه

رستاخیز

به دنباله ی رشته نوشته هایی که از جان هیک یا درباره ی جان هیک نوشته شده است، برگردان یکی از نوشته های ماهوار ایشان را در وب سایت اختصاصی شان می خوانیم.

"رستاخيز"

جان هيك

اگست 2009

دريافتم، جان پولكينگورن[1]، در مصاحبه اش در نشريه ي مارچ ريفورم[2] به ويژه هنگام گفتار از رستاخيز چه بايد مي گفت كه نگفت. او نه تنها باور دارد كه عيسي با پيكري جسماني دوباره زنده خواهد شد بلكه مي گويد ما نيز با ساختاري جسمي زندگي دوباره اي خواهيم يافت. او اظهار مي كند كه گاهي ممكن است روح، با انگاره ای برجسته، دربردارنده ي اطلاعاتي كه الگوهاي جسماني را، كه البته با مرگ به پايان مي رسند، باشد. اما خدا به اين مسئله واقف است و هنگام رستاخيز من به آن تجسد خواهد بخشيد. اين، تداومي ميان زندگي در اين جهان و جهان ديگر خواهد بود. يا آن گونه كه خدا خود آفريده؛ بدن، كد و رمزي دارد كه بيان سرشت و تركيب آن است؛ اين رمز به عنوان جسم باز رسته در روز رستاخيز متجلي مي شود.

اين خود انديشه اي شگفت آور است. اين انديشه فراتر از باور الهيات داناني است كه مي گويند همگي پس از مرگ تا ابد در حافظه ي خدا مي مانند، حافظه يي كه خدا در تجسد بخشيدن دوباره به ما از آن بهره مي گيرد؛ اين انديشه با باور سنت مسيحي بسيار نزديكي دارد. اين انديشه برعكس فرضيه يي است كه من باري مطرح كرده بودم.

از ديدگاه من مشكلي در اين انديشه وجود دارد. شماري در كودكي از دنيا مي روند، برخي به دليل حادثه يا در عين جواني بر اثر جنگ مي ميرند، بعضي در ميانسالي چشم از جهان فرو مي بندند و اكثريت در پيري بدرود حيات مي گويند. گذشته از سن، اطلاعات يا كد يا رمز به هر شخص در گروه سني اي كه قرار دارد و شرايطي كه در آن است، بستگي دارد. پس زني كه بر اثر سرطان در سن هشتاد سالگي جانش را از دست داده، در روز رستاخيز همانگونه خواهد بود كه در هشتاد سالگي بوده است. و اين ويژگي بايد بر هر كس ديگري نيز صدق كند. اما اين انديشه نمي تواند هدف پولكينگورن باشد. آيا ممكن است در روز رستاخيز به گونه ي معجزه آسايي محكوم به ابتلا به بيماريهاي گوناگون شويم، و يا ناگهان جوانتر يا پيرتر از سن دلخواهمان گرديم؟ بدون شك امكان دارد، اما، از ديد من، اين باور در جايي فرضيه سبب بغرنج تر شدن، و شايد جذابتر و ستايش پذيرتر شدن مسئله شود.

انديشه ي قديمي تر كه سخن از محكوم بودن به مرگ و رفتن به دوزخ يا بهشت مي باشد نيز نامقبول تر به نظر مي رسد. به همين رو در پايان اين زندگي است كه مشخص مي گردد خوباني كه به بهشت مي روند چه كساني و بداني كه به دوزخ مي روند، كيستند. همه ما بايد رشد كنيم و در خود تغيير بيافرينيم، بدين معنا كه بايد زندگي طولاني تري داشته باشيم. و در اين صورت بايد داراي بدني باشيم كه توسط آن با يكديگر تعامل برقرار كنيم، گزينه هاي اخلاقي ايجاد نماييم و سپس به انسان هايي بهتر (يا بدتر) تغيير يابيم. اين انديشه نيز به نوبه ي خود نياز به زندگي متناهي ديگري كه محصور به تولد و مرگ باشد دارد، به دليل همين محدوديت هاست كه زندگي ما به زندگي اي جدي و زمخت تبديل مي شود. به انگيزه ي همين زندگي محدود بايد زندگي كرد، ما براي هميشه زنده نخواهيم بود.

اما به داشتن زندگي اين چنيني ديگري علاقه اي نداريم. اين امر اشاره به يك رشته زندگي هاي متناهي اي دارد كه هر يك از نگاه اخلاقي و روحي در نقطه يي كه پايان مي يابند، آغاز مي شوند. به سخن ديگر، اين به معناي تولد دوباره، تجسم مجدد، يا در حقيقت رستاخيزهاي بسيار مي باشد.

در همين جاست كه تمايز خردمندانه يي ميان،‌ از يك سو، تجربه در نفس خود، كه سطح آگاه ضمير است و، از ديگر سو، واقعيتي ژرف در درون مان، كه آن را روح مي ناميم و بوداييان آن را به منزله ي موج در حال رشد انساني مي پندارند به وجود مي آيد. طبيعت اساسي ما خود گوياي آن مسئله است. چنين نگرش هاي موضعي بنيادين به عنوان گرايشي براي مهربان بودن، سخاوتمند بودن، و بخشاينده بودن، يا توجه نكردن، حرص داشتن، و بي ميل بودن، و يا علاقمند يا بي پروا بودن به عرفان الهي، مي توانند خود را از طريق خودهاي تجربي گوناگون كه در بافت هاي تاريخي-فرهنگي گوناگون وجود دارد، متبلور بسازند. ميزان احتمال مرگ در زندگي يك مرد كشاورز فلسطيني مربوط به سده ي دوم پيش از ميلاد مسيح و زن حقوق دان انگلستاني كه در سده ي بيست و يكم كه دوباره زنده مي شوند بايد به يك اندازه وجود داشته باشد. در اين شرايط كاملا گوناگون، ساختار وضعي اساسي ديگري مي تواند منجر به ايجاد جسمهاي بسيار متفاوت ديگري شود. پس نبايد روح را، همان گونه كه در طبيعت ماست، پايا و نامتغير بپنداريم. برعكس، روح مانند خود تجربي[3]، و تا اندازه اي همچون پاسخ مان به افعال و تجارب در زندگي، در حال تغيير است. تمايز اصلي اين است كه، از آنجايي كه خود تجربي مي تواند تنها از نگاه بافت تاريخي-فرهنگي ويژه اي تعريف شود، طبيعت بنيادي يا روح ما نيز مي تواند جداي از روش هاي خشكي كه ويژگي هاي اساسي اش در آن بازتاب مي يابند، تعريف شود.

اين تجسم هاي دوباره ي انساني در كجا به وقوع مي پيوندد؟ البته كه در اين جهان نخواهد بود. همه مي دانيم كه ممكن است جهان ها، سيارات و ستاره هاي ديگري در كهكشانهاي ديگر كه حيات متفاوتي از اينجا دارند، وجود داشته باشد. تا هنگامي كه مردم با يكديگر تعامل داشته باشند، تصميمات اخلاقي(آگاهانه يا ناآگاهانه) بگيرند و به روش خودشان به واقعيت الهي جهان پاسخ دهند، مي توانند به رشد و پرورش روحشان مبادرت ورزيدند.

اين بدان معناست كه ما بايد ارزشهاي اخلاقي تجربي امروزين مان را بپذيريم. بايد خود را چون دوندگان مسابقه ي دوش امدادي بيانگاريم. در حالي كه مشعلي در دست داريم مسئوليت ايجاد يك خود تجربي بهتر يا بدتر در آينده را عهده دار مي باشيم. بايد آمادگي مرگ را داشته باشيم چرا كه فردي ديگر كه از خود يا روح عميقي برخوردارست، مي تواند در آينده نيز به زندگي اش ادامه دهد. اين امر تنها از راه ارجحيت بخشيدن به طبيعت خودمحورمان امكان پذير نيست. اما آيا اين پديده با آموزه هاي آيين ارتدوكس در تقابل نيست؟ در تقابل با آن قرار ندارد مگر اين كه آن آموزه نامتغير و نامستعد رشد باشد. در حقيقت، اين پديده هميشه در حال تغيير بوده است. (براي نمونه، تغيير شكل كفاره دادن را در نظر بگيريد). چندرستاخيزي[4] پديده ي جديدي است. اين پديده اصل رستاخيز جسماني را مي پذيرد، اما اجازه مي دهد تا اين پديده از نگاه اخلاقي و روحاني فراي اين زندگي كوتاه بالش يابد. و اصل بنيادين از خود گذشتگي مسيحي يعني تنها توكل به وجود خدا را نيز پذيرا مي باشد.



[1] John Pulkingoren

[2] March Reform

[3] Empirical Self

[4] Multiple Resurrection

هیچ نظری موجود نیست: