رابطه ی خط و زبان
پدیده ی زبان را نباید هیچ گاه از تاریخ پیدایش انسان جدا دانست. انسان همواره برای ارتباط با دیگری، از روزگار پیدایی حضرت آدم گرفته که می بایست با هوا همسرش به گونه ای پیوند ایجاد کند تا روزگار کنونی، دور داشت. همین نیاز مبرم به ایجاد پیوند میان افراد باعث شد تا رفته رفته در پی قراردادهای اجتماعی و مردمی ای برویم تا از راه آنها با دیگران ساده تر پیوند بر قرار کنیم. بشر گام به گام نیاز بیشتری برای به ثبت رساندن گفته های و اندیشه هایشان احساس کردند، از همین رو خط پدیدار گشت.
چهار ميليون سال، به تخمين، از عمر موجود دوپائی که ما "همو سيپين"ها از اعقاب اش باشيم می گذرد. او در سراسر زندگی ی (از نظر تکاملی) کوتاهش، بارها و بارها دشت های سبز و پر آب و علف و سرزمين های خشک و بيحاصل زمين را برای يافتن آب و غذا و مکانی امن و نهايتا ادامه ی بقاء زير پا گذاشته است. در تمام اين دوران، اين موجود دوپا، اين حيوان نو، برای زنده ماندن، با ساير موجودات در تضاد و رقابت دائم بوده است: جنگی همه جانبه و البته شکست آميز، چرا که جد ِ خاموش ما، با آن مغز کوچک، با آن فيزيکِ بالنسبه ضعيف، شانس چندانی در برابر رقبای قوی تر و درنده تر از خودش نداشت. در واقع، به اعتقاد برخی از ديرين شناسان، قبل از پيدايش زبان، اجداد ما نه تنها در امر شکار، بلکه حتی در تطبيق با شرايط سخت زيستی و اقليمی هم موجوداتی بوده اند ناموفق و محکوم به فنا؛ و بهمين خاطر هم، قرعه ی فال فلک، به نام دو پائی نو تر، به نام آدم گويا زده می شود، حيوانی که می تواند فکر و انديشه اش را حرف بزند، موجودی که مخترع است، ابزارهای برتر از چنگ و دندان می سازد و شير را، در يک انقلاب تکاملی، از سلطنت خلع می کند.
رابطه ی خط و زبان
زبان، البته نه تماما يک ويژگی ی "انسانی" و نه يکشبه پيدا شده است. اصول تکامل، تنها مبين تغيير و تحولاتِ فيزيکی ی موجودات نيست، بلکه توضيح دهنده ی رشد فعاليتهای دماغی و از آن جمله قدرت تکلم هم هست و لذا زبان، نه پديده ای منحصرا انسانی، بلکه محصول تکامل موجودات است. قدرت تکلم، حاصل مستقيم تکامل آناتوميک و جزء لاينفک ماست: در حجم مغز، در زبان و پيچش حنجره، در حفره ها، در حواس، در لب و در نفس. زبان، از مغز و از درون می آيد و اصل است و هست اش ريشه در نياز دارد، نيازی قابل فهم به قدرت، به برتری بر ساير حيوانات؛ و حتی بر خويش و بر همنوع خويش. زبان، ريشه در تنازع بقاء دارد و پاسخی است به نياز مبرم انسان به ادامه ی حيات؛ پس يعنی زبان، با اينکه در عمل، آزاد کننده ی انديشه از ذهن آدمی و از نظر تکاملی نجات دهنده ی بشريت است، اما ماهيتا "خود"خواه و استيلاگر و برتری طلب است، حتی آنجا که وسيله ی نمودن مهر يا روايت می شود. پيدايش زبان، نه پاسخی به گفتمان عشق، بلکه اساسا به امر شکار، به غلبه، به استراتژی مربوط می شود، به نياز به رد و بدل کردن اطلاعات حياتی که کی کجاست و با کی و بر کی؟ که چه بايد کرد و چگونه و کی.
قصه، به تعبير خلق واقعيت در "ويرچواليته"ی زبان، به گرد آتش و بعد از کباب، از همينجا می بايستی شروع شده باشد، زمانی که انسان ديگر فقط شکارچی ی ماهری نيست، بلکه او حالا می تواند راجع به وضع شکار در زمستان گذشته، سکس ديشب، آسمان، يا آرزوی رسيدن بهار هم حرف بزند، چرا که او، در اين برهه که به روايتی می بايستی دويست هزار سال پيش باشد، از نظر درجه ی پيشرفت در حجم رد و بدل کردن اطلاعات با همنوع خود، در تاريخ تکامل، موجودی است بی سابقه و شگفت انگيز؛ دستگاه صوتی اش میتواند پنجاه نوع صدا توليد کند تا او هزاران کلمه و تعداد بيشماری جمله بسازد.
زبان، البته فقط تکلم صدا، آوا نيست؛ قدرت تفکر و انديشه ی منطقی ی انسان نوست؛ آمال و آرزوها، ايده ها و ايدئولوژهای اوست. زبان، نه تنها تضمين کننده ی سيطره ی بلامنازع انسان بر طبيعت، بلکه ساختمان و ظرفِ اساسی ی عقايد سياسی و فلسفی و تعيين کننده ی رفتارهای اجتماعی او هم است. زبان، برنامه ها و تضادها و تعارضات درونی ی جامعه را ملفوظ و عمومی می کند و باعث پيچيدگی ی گفتمان های سياست می شود؛ زبان، موجد نهادهای پيچيده ی اجتماعی و ضامن بقاء و ادامه ی حياتِ بشريت است، از همان بدو پيدايش تا به همين امروز ِ "تاريخ"ی که هم نوشته و هم نويسنده ی ماست:
از تاريخ پيدايش کشاورزی ی پيشرفته، می گويند هزارن سال می گذرد؛ اين شيوه ی توليد سبب شد تا اجداد بسيار نزديک ما دست از جستجوی غذا و شکار (به عنوان تنها شيوه ی ارتزاق) بکشند و در سرزمين های حاصلخيز و در کناره های پر آب و علف سکنا بگيرند. اختراع ابزار و آلات بهتر و گسترش فن و دانش کشاورزی و تغيير ماهوی در شکل زندگی ی اقتصادی و اجتماعی انسان، نه تنها باعث توليد مازاد بر مصرف و تجمع گروه های بزرگتر انسانی در جوامع شد، بلکه خود باعث بوجود آمدن نظمی نوين تر و سبب پيدايش ساختارهای پيچيده ی اجتماعی و نهايتا زمينه ساز ظهور شهرها و اولين دولت ها در تاريخ شد. زبان گفتاری اگر چه والاترين و موثرترين خصلت و ويژگی ی هموسيپين های اوليه ايست که در گروه های کوچک زندگی می کنند، اما کاربرد موثر آن در جوامع بزرگ و پر جمعيت و پيچيده تر بعدی محدود است. در اين دوره، ديگر آدمی هزاران سال است که می کارد، می درود. دوره ی آغازين اين روند، اگر چه سخت و به تجربه و تکميل دانش گذشته است، اما جامعه ديگر کمتر از مصرف سالانه درو نمی کند و هر کس سر پناهی و نانی برای سق زدن دارد. بعد از اختراع سيستم قنات و کانال و آبياری و بعد از خيش و آلات و ابزار پيشرفته تر، جوامع نسبتا همگون و کوچک سابق، به سرعت، از نظر سياسی و اقتصادی به شهرهائی بزرگ و پر جمعيت تبديل می شوند، با مذهب و قانونی عمومی و آداب و رسومی معين. در چنين جامعه ای، تقسيم کار امری ست متداول و جايگاه گروه های اجتماعی هم روشن است. طبقات مرفه و گروه های با نفوذ، افزون تر از ديگران دارند؛ در واقع، اينان، حالا و در اين هزاره ی چهارم ق.م.، در اين سپيده دم تاريخ، بيکارگانی اند که کل جامعه ی انسانی را سر کار گذاشته اند. دارائی ها و سيستم های مالی ی اين قماش چنان پيچيده شده است که ربط و ضبط اش خارج از توانائی ی حافظه و چوب خط است. برای شماره کردن برده ها و بره ها و سربازها و شتر ها؛ برای ثبت پرداخت ها و دريافت ها، برای نمودن قانون، برای اتحاد با ديگران و لشکر کشی ها و جنگها و نهايتا برای اداره ی موفق جامعه و جاری کردن نظم نوين طبقاتی، به سيستمی نو نياز هست. تمدن های اين دوره از تاريخ، البته تنها کاشف کشاورزی و سازنده ی شهرها و ارتش های منظم نيستند، بلکه تارنماهای پيچيده ای از اطلاعات فلسفی و علمی و مذهبی هم هستند: روايت هائی که از هزاره های قبل، سينه به سينه به آنها منتقل شده و حالا چنان انباشته و غنی و پيچيده و تو در توست که ديگر دوام و ادامه اش از عهده ی زبان شفاهی خارج است؛ چنين جامعه ای به يک زبان نوشتاری نياز دارد تا بتواند اطلاعات و فکر و انديشه را، بی کم و کسر و تحريف، نه تنها بين آحاد منتخب خود، بلکه در بعد زمان و مکان هم ممکن گرداند و شايد درست در چنين هنگامه ای است که جرقه ای ذهن شاهِ کولابا را روشن می کند.
شاه جوان بخت شهر باستانی ی "اوروک"،5300 سال پيش، از قرار در جائی در بين النهرين، جنوب عراق فعلی، بر تختی که زيبنده ی شاه سومر است نشسته است که مرد پيغام آوری وارد می شود و در جا و نفس بريده می افتد. ميزبان -- با آب و گلاب و کاهگل، لابد-- مرد را به هوش می آورد و نتيجه ی کار، اما و بهر حال بی حاصل است، چرا که پيغام آور ما به دليل مجهولی (آفتاب زدگی؟ سکته ی مغزی ناشی از ماراتون طولانی به زير آفتاب صحرای کربلا؟) لال شده است. علت لال شدن مرد، در اين داستان، اصلا اهميتی ندارد؛ مسئله ی مهم در اينجا، خرد شاهِ اوروک است که به نص صريح حماسه، روز بعد، پس از طلوع آفتاب لوحی گلی به زمين می زند و نقشهائی بر آن می اندازد و از آن پس چنين می شود؛ و شده است: حالا روزانه، به تحقيق، چهارصد ميليون بار "موتورهای جستجو"ی اينترنت مورد استفاده قرار می گيرند. ميليونها نفر در روز، از خط برای ارتباط استفاده می کنند، از اين سيستم مجرد علائم، علائمی که نماينده ی صداهائی اند که در ترکيب شان کلمه ها و جمله را می سازند تا ما با ديدن و بازشناسائی و شنيدن درونی شان به آنها معنی بدهيم.
شاهِ کولابا، در آن دورجای تاريخ، در آن زمان بعيد، در آن شب هيجان انگيز و شايد ترس آور، تا سپيده دم، احتمالا روی ايوان قصر می نشيند و به معضل پيش پا، به راز نگفته ی مرد لال فکر می کند. او چنان در انديشه فرو می رود که ديگر جريان آرام فرات را هم نمی شنود؛ می توان در او به چشم "آگوست رودن" نگاه کرد: بر نيمکتی، روی ايوانی مشرف به رود، دست چپش را زير چانه گذاشته و به جائی خيره شده، اما نگاه نمی کند، يعنی نمی تواند، برای اينکه در مقايسه با ابزار سازی، فکر کردن به سلول های مغزی ی بيشتری نياز دارد. "متفکر" ما، در اين شب نجاتبخش، به تمام سلول های مغزش احتياج دارد، برای اينکه او دارد به خط، به مهمترين اختراع تاريخ بشر فکر می کند.
شاهِ کولابا، با عضلاتی منقبض و معذب، مثل مجسمه ای بی حرکت، تمام شب روی نيمکت ايوان نشست و سخت فکر کرد. گشايش، آن جرقه، آن نور که بعد از فکری طولانی يکباره همه چيز را روشن می کند، آن لحظه ی درک و کشف می بايستی طرفهای صبح صادق اتفاق افتاده باشد، برای اينکه در اين مواقع، کاشف معمولا دچار تب ارشميدوس می شود و به کوچه می زند تا ديوانه وار فرياد کند: يافتم. فرياد شادی ی شاه از روی ايوان مشرف به فرات شنيده شد. آفتاب می بايستی تازه سر زده باشد؛ شاه، بلافاصله لوحی گلی بر زمين زد و کلماتش را نوشت. "و قبل از اين، نوشتن بر الواح نبود و اما، بعد از طلوع آفتاب، چنين شد." حالا شاه می توانست اسرار خطش را به مرد لال بياموزد تا او پيغام ناگفته اش را بنويسد؛ حالا شاه اروک، اگر می خواست، لابد می توانست به شاهِ آکاد يا به هامبابا، نگهبانِ "جنگلهای سرو" کتيبه ی ساده و مختصر و کم وزنی بنويسد.
واقعيت امر اين است که خط، به آن پختگی ئی که بعدها در کتيبه های سومری مربوط به اختر شناسی و يا در متن گيلگمش می بينيم، حاصل تکامل و پيشرفت خط در سده ها و هزاره های آتی است. در اين عهد، ما هنوز ششصد سال با گيلگمش "واقعی"، شاهِ بعدی ی اوروک؛ و هزار و سيصد سال با گيلگمشِ مکتوب، اولين داستان نوشته شده ی تاريخ فاصله داريم. فعلا، در اين دورانی که شاهِ جوان بخت ما مشغول اختراع خط است، اگر چه انسان، نقاش و شاعر و قصه گوی بی نظيری است، اما جايگاه تمام دانش بشری هنوز در سينه ها، در حافظه هاست. جامعه ی شاهِ ما، اگر چه هم بر شيوه ی توليد کشاورزی و هم بر بيگاری متکی است و از نظر اقتصادی می بايستی در حال رونق باشد، اما اين سيستم بزرگ و پيچيده ی سياسی و اجتماعی، در کليت خودش، به زير جسد سنگين خود از فونکسيون افتاده است. حيات و بقای شهر بزرگ و پرجمعيتی مثل اوروک -- قبل از اينکه کولی های شمال يا وحشی های "جنگل های سرو" از جنوب ايران بيايند و آن را به آتش بکشند-- بدون سيستمی که بتواند تمام اطلاعات و امکانات و روابط اقتصادی و سياسی و مذهبی جامعه را ثبت و ضبط و انبار کند و بر اساس داده ها برنامه ريزی کند، ديگر امکان پذير نيست، چرا که تعيين و جمع آوری ی ماليات، صدور احکام، مقررات، تعيين مجازات، تدارک جنگ و دفاع و به عبارتی ساده تر، حيات شهری ی انسان متمدن سومری، ديگر بدون خط ممکن نيست.
تا قرنها و حتی هزاره ها بعد از شاهِ کولابا، خط و کتابت البته در انحصار طبقات حاکم و اقشار برگزيده ی تمدن های بزرگ است. در مصر و آکاد و بابل و ايران هم، از هزاره ی سوم ق. م. به اينطرف، ديگر امورات پيچيده ی طبقات و گروه های با نفوذ جامعه، فقط با برده و سرباز و کشاورز و آهنگر نمی گذرد؛ حالا دبيران و کاتبان و خطاط ها، يک گروه ممتاز اجتماعی محسوب می شوند که عمدتا در دربارها و مراکز قدرت به کار مشغولند. در اين دوره، فراعنه ی مصر، دارائی ها را مثقال به مثقال، کوزه به کوزه و اسم به اسم ثبت می کنند؛ حسابها و کتاب ها و مکاتبات را راست می کنند و نام و کنيه و جاه و جلال شان را بر ستيغ کوهها و در اعماق تاريک قبرها و در دل زمين، بر سنگها نقر می کنند. حيات متن، در اين دوران اوليه، بيشتر به عدد و رقم و نام کسان و نام محل ها و روابط اقتصادی و دولتی محدود می شود و تا سده ها بعد تر هم، هنوز هيچ نشانی از قصه ی مکتوب در تاريخ نيست؛ حتی دانش علمی و فلسفی هم هنوز به نوشته راه پيدا نکرده است. شعر و قصه، البته بعلت طبيعت روائی و غنائی زبان شان، برای هزاره های طولانی، بطور شفاهی و سينه به سينه-- با تغييراتی احتمالی در ساختمان زبان و داستان-- بارها و بارها باز روايت و حفظ شده اند. حماسه ی گيلگمش، اگر نه برای هزاره ها، حداقل برای سده ها بطور شفاهی، از زبانی به گوشی رسيده تا بعدها، در دو هزار سال ق.م.، بر دوازده کتيبه جاودانه شود.
خط، از زاويه ی هست شناسی، گفتمانی است که هدف اصلی اش امتداد زبان گفتاری و انباشت اطلاعات در سيستمی مجرد و قراردادی است، تا انديشه در بعد زمان و مکان سير کند. خط، سطح ديگری از زبان؛ شيوه ای نو و بديع – اگر چه مصنوعی و غير طبيعی-- از ارتباط است و در تمام جوامع پيچيده و پر جمعيت تاريخ وجود داشته است و امروزه، خصوصا بعد از گسترش و همگانی شدن اينترنت، به يکی از اصلی ترين شيوه های ارتباط زبانی تبديل شده است. حالا مردم به جای ديد و بازديد، ديگر حتی تلفنی هم گفتگو نمی کنند، ئی ميل می زنند؛ و نويسنده ها، به جای خواندن شعر و نقل قصه در ميان جمع، وب لاگ می نويسند.
ويژگی ی مهم خط، اين روزها، در سادگی ی کاربرد آن نيست؛ در معجزه ی آن است. حالا نويسنده ی ما، در کنج راحت يا ناراحت خويش، جلوی لوحی الکترونيک می نشيند و مشتی علامت و نشانه بر آن می نگارد و آنرا همزمان، ورای زمان و مکان خويش، در معرض "بازديد" خواننده ها می گذارد. خط، با اينکه در نهايت می تواند به معنی ی تقليل و تخفيف زبان گفتاری باشد، اما در اجتماعات بزرگ امروز، شيوه ای ساده و رايج و کم دردسرتری از ارتباط است. در سال 2003، بنا به آمار، بيست و هفت ميليون وب سايت شخصی در آمريکای شمالی احداث شده است. امروزه، بسياری از مردم، خواندن و نوشتن را جايگزين گفتن و شنيدن کرده اند، يعنی خط، باعث زدودن فيزيکِ آدم از گفتگو شده است. شنونده (خواننده ی متن) ديگر در صدا رس گوينده (نويسنده ی متن) نيست؛ آنها حتی در يک فضا و يک زمان هم نيستند. معضل اصلی ی خط اما، ايجاد فاصله ای مضاعف در ارتباط زبانی ست: هميشه بين نويسنده و متن فاصله ای هست؛ و هميشه بين خواننده و متن فاصله ای هست؛ و حقيقت هميشه در جای ديگری ست.
قصه، به تعبير خلق واقعيت در "ويرچواليته"ی زبان، به گرد آتش و بعد از کباب، از همينجا می بايستی شروع شده باشد، زمانی که انسان ديگر فقط شکارچی ی ماهری نيست، بلکه او حالا می تواند راجع به وضع شکار در زمستان گذشته، سکس ديشب، آسمان، يا آرزوی رسيدن بهار هم حرف بزند، چرا که او، در اين برهه که به روايتی می بايستی دويست هزار سال پيش باشد، از نظر درجه ی پيشرفت در حجم رد و بدل کردن اطلاعات با همنوع خود، در تاريخ تکامل، موجودی است بی سابقه و شگفت انگيز؛ دستگاه صوتی اش میتواند پنجاه نوع صدا توليد کند تا او هزاران کلمه و تعداد بيشماری جمله بسازد.
زبان، البته فقط تکلم صدا، آوا نيست؛ قدرت تفکر و انديشه ی منطقی ی انسان نوست؛ آمال و آرزوها، ايده ها و ايدئولوژهای اوست. زبان، نه تنها تضمين کننده ی سيطره ی بلامنازع انسان بر طبيعت، بلکه ساختمان و ظرفِ اساسی ی عقايد سياسی و فلسفی و تعيين کننده ی رفتارهای اجتماعی او هم است. زبان، برنامه ها و تضادها و تعارضات درونی ی جامعه را ملفوظ و عمومی می کند و باعث پيچيدگی ی گفتمان های سياست می شود؛ زبان، موجد نهادهای پيچيده ی اجتماعی و ضامن بقاء و ادامه ی حياتِ بشريت است، از همان بدو پيدايش تا به همين امروز ِ "تاريخ"ی که هم نوشته و هم نويسنده ی ماست:
از تاريخ پيدايش کشاورزی ی پيشرفته، می گويند هزارن سال می گذرد؛ اين شيوه ی توليد سبب شد تا اجداد بسيار نزديک ما دست از جستجوی غذا و شکار (به عنوان تنها شيوه ی ارتزاق) بکشند و در سرزمين های حاصلخيز و در کناره های پر آب و علف سکنا بگيرند. اختراع ابزار و آلات بهتر و گسترش فن و دانش کشاورزی و تغيير ماهوی در شکل زندگی ی اقتصادی و اجتماعی انسان، نه تنها باعث توليد مازاد بر مصرف و تجمع گروه های بزرگتر انسانی در جوامع شد، بلکه خود باعث بوجود آمدن نظمی نوين تر و سبب پيدايش ساختارهای پيچيده ی اجتماعی و نهايتا زمينه ساز ظهور شهرها و اولين دولت ها در تاريخ شد. زبان گفتاری اگر چه والاترين و موثرترين خصلت و ويژگی ی هموسيپين های اوليه ايست که در گروه های کوچک زندگی می کنند، اما کاربرد موثر آن در جوامع بزرگ و پر جمعيت و پيچيده تر بعدی محدود است. در اين دوره، ديگر آدمی هزاران سال است که می کارد، می درود. دوره ی آغازين اين روند، اگر چه سخت و به تجربه و تکميل دانش گذشته است، اما جامعه ديگر کمتر از مصرف سالانه درو نمی کند و هر کس سر پناهی و نانی برای سق زدن دارد. بعد از اختراع سيستم قنات و کانال و آبياری و بعد از خيش و آلات و ابزار پيشرفته تر، جوامع نسبتا همگون و کوچک سابق، به سرعت، از نظر سياسی و اقتصادی به شهرهائی بزرگ و پر جمعيت تبديل می شوند، با مذهب و قانونی عمومی و آداب و رسومی معين. در چنين جامعه ای، تقسيم کار امری ست متداول و جايگاه گروه های اجتماعی هم روشن است. طبقات مرفه و گروه های با نفوذ، افزون تر از ديگران دارند؛ در واقع، اينان، حالا و در اين هزاره ی چهارم ق.م.، در اين سپيده دم تاريخ، بيکارگانی اند که کل جامعه ی انسانی را سر کار گذاشته اند. دارائی ها و سيستم های مالی ی اين قماش چنان پيچيده شده است که ربط و ضبط اش خارج از توانائی ی حافظه و چوب خط است. برای شماره کردن برده ها و بره ها و سربازها و شتر ها؛ برای ثبت پرداخت ها و دريافت ها، برای نمودن قانون، برای اتحاد با ديگران و لشکر کشی ها و جنگها و نهايتا برای اداره ی موفق جامعه و جاری کردن نظم نوين طبقاتی، به سيستمی نو نياز هست. تمدن های اين دوره از تاريخ، البته تنها کاشف کشاورزی و سازنده ی شهرها و ارتش های منظم نيستند، بلکه تارنماهای پيچيده ای از اطلاعات فلسفی و علمی و مذهبی هم هستند: روايت هائی که از هزاره های قبل، سينه به سينه به آنها منتقل شده و حالا چنان انباشته و غنی و پيچيده و تو در توست که ديگر دوام و ادامه اش از عهده ی زبان شفاهی خارج است؛ چنين جامعه ای به يک زبان نوشتاری نياز دارد تا بتواند اطلاعات و فکر و انديشه را، بی کم و کسر و تحريف، نه تنها بين آحاد منتخب خود، بلکه در بعد زمان و مکان هم ممکن گرداند و شايد درست در چنين هنگامه ای است که جرقه ای ذهن شاهِ کولابا را روشن می کند.
شاه جوان بخت شهر باستانی ی "اوروک"،5300 سال پيش، از قرار در جائی در بين النهرين، جنوب عراق فعلی، بر تختی که زيبنده ی شاه سومر است نشسته است که مرد پيغام آوری وارد می شود و در جا و نفس بريده می افتد. ميزبان -- با آب و گلاب و کاهگل، لابد-- مرد را به هوش می آورد و نتيجه ی کار، اما و بهر حال بی حاصل است، چرا که پيغام آور ما به دليل مجهولی (آفتاب زدگی؟ سکته ی مغزی ناشی از ماراتون طولانی به زير آفتاب صحرای کربلا؟) لال شده است. علت لال شدن مرد، در اين داستان، اصلا اهميتی ندارد؛ مسئله ی مهم در اينجا، خرد شاهِ اوروک است که به نص صريح حماسه، روز بعد، پس از طلوع آفتاب لوحی گلی به زمين می زند و نقشهائی بر آن می اندازد و از آن پس چنين می شود؛ و شده است: حالا روزانه، به تحقيق، چهارصد ميليون بار "موتورهای جستجو"ی اينترنت مورد استفاده قرار می گيرند. ميليونها نفر در روز، از خط برای ارتباط استفاده می کنند، از اين سيستم مجرد علائم، علائمی که نماينده ی صداهائی اند که در ترکيب شان کلمه ها و جمله را می سازند تا ما با ديدن و بازشناسائی و شنيدن درونی شان به آنها معنی بدهيم.
شاهِ کولابا، در آن دورجای تاريخ، در آن زمان بعيد، در آن شب هيجان انگيز و شايد ترس آور، تا سپيده دم، احتمالا روی ايوان قصر می نشيند و به معضل پيش پا، به راز نگفته ی مرد لال فکر می کند. او چنان در انديشه فرو می رود که ديگر جريان آرام فرات را هم نمی شنود؛ می توان در او به چشم "آگوست رودن" نگاه کرد: بر نيمکتی، روی ايوانی مشرف به رود، دست چپش را زير چانه گذاشته و به جائی خيره شده، اما نگاه نمی کند، يعنی نمی تواند، برای اينکه در مقايسه با ابزار سازی، فکر کردن به سلول های مغزی ی بيشتری نياز دارد. "متفکر" ما، در اين شب نجاتبخش، به تمام سلول های مغزش احتياج دارد، برای اينکه او دارد به خط، به مهمترين اختراع تاريخ بشر فکر می کند.
شاهِ کولابا، با عضلاتی منقبض و معذب، مثل مجسمه ای بی حرکت، تمام شب روی نيمکت ايوان نشست و سخت فکر کرد. گشايش، آن جرقه، آن نور که بعد از فکری طولانی يکباره همه چيز را روشن می کند، آن لحظه ی درک و کشف می بايستی طرفهای صبح صادق اتفاق افتاده باشد، برای اينکه در اين مواقع، کاشف معمولا دچار تب ارشميدوس می شود و به کوچه می زند تا ديوانه وار فرياد کند: يافتم. فرياد شادی ی شاه از روی ايوان مشرف به فرات شنيده شد. آفتاب می بايستی تازه سر زده باشد؛ شاه، بلافاصله لوحی گلی بر زمين زد و کلماتش را نوشت. "و قبل از اين، نوشتن بر الواح نبود و اما، بعد از طلوع آفتاب، چنين شد." حالا شاه می توانست اسرار خطش را به مرد لال بياموزد تا او پيغام ناگفته اش را بنويسد؛ حالا شاه اروک، اگر می خواست، لابد می توانست به شاهِ آکاد يا به هامبابا، نگهبانِ "جنگلهای سرو" کتيبه ی ساده و مختصر و کم وزنی بنويسد.
واقعيت امر اين است که خط، به آن پختگی ئی که بعدها در کتيبه های سومری مربوط به اختر شناسی و يا در متن گيلگمش می بينيم، حاصل تکامل و پيشرفت خط در سده ها و هزاره های آتی است. در اين عهد، ما هنوز ششصد سال با گيلگمش "واقعی"، شاهِ بعدی ی اوروک؛ و هزار و سيصد سال با گيلگمشِ مکتوب، اولين داستان نوشته شده ی تاريخ فاصله داريم. فعلا، در اين دورانی که شاهِ جوان بخت ما مشغول اختراع خط است، اگر چه انسان، نقاش و شاعر و قصه گوی بی نظيری است، اما جايگاه تمام دانش بشری هنوز در سينه ها، در حافظه هاست. جامعه ی شاهِ ما، اگر چه هم بر شيوه ی توليد کشاورزی و هم بر بيگاری متکی است و از نظر اقتصادی می بايستی در حال رونق باشد، اما اين سيستم بزرگ و پيچيده ی سياسی و اجتماعی، در کليت خودش، به زير جسد سنگين خود از فونکسيون افتاده است. حيات و بقای شهر بزرگ و پرجمعيتی مثل اوروک -- قبل از اينکه کولی های شمال يا وحشی های "جنگل های سرو" از جنوب ايران بيايند و آن را به آتش بکشند-- بدون سيستمی که بتواند تمام اطلاعات و امکانات و روابط اقتصادی و سياسی و مذهبی جامعه را ثبت و ضبط و انبار کند و بر اساس داده ها برنامه ريزی کند، ديگر امکان پذير نيست، چرا که تعيين و جمع آوری ی ماليات، صدور احکام، مقررات، تعيين مجازات، تدارک جنگ و دفاع و به عبارتی ساده تر، حيات شهری ی انسان متمدن سومری، ديگر بدون خط ممکن نيست.
تا قرنها و حتی هزاره ها بعد از شاهِ کولابا، خط و کتابت البته در انحصار طبقات حاکم و اقشار برگزيده ی تمدن های بزرگ است. در مصر و آکاد و بابل و ايران هم، از هزاره ی سوم ق. م. به اينطرف، ديگر امورات پيچيده ی طبقات و گروه های با نفوذ جامعه، فقط با برده و سرباز و کشاورز و آهنگر نمی گذرد؛ حالا دبيران و کاتبان و خطاط ها، يک گروه ممتاز اجتماعی محسوب می شوند که عمدتا در دربارها و مراکز قدرت به کار مشغولند. در اين دوره، فراعنه ی مصر، دارائی ها را مثقال به مثقال، کوزه به کوزه و اسم به اسم ثبت می کنند؛ حسابها و کتاب ها و مکاتبات را راست می کنند و نام و کنيه و جاه و جلال شان را بر ستيغ کوهها و در اعماق تاريک قبرها و در دل زمين، بر سنگها نقر می کنند. حيات متن، در اين دوران اوليه، بيشتر به عدد و رقم و نام کسان و نام محل ها و روابط اقتصادی و دولتی محدود می شود و تا سده ها بعد تر هم، هنوز هيچ نشانی از قصه ی مکتوب در تاريخ نيست؛ حتی دانش علمی و فلسفی هم هنوز به نوشته راه پيدا نکرده است. شعر و قصه، البته بعلت طبيعت روائی و غنائی زبان شان، برای هزاره های طولانی، بطور شفاهی و سينه به سينه-- با تغييراتی احتمالی در ساختمان زبان و داستان-- بارها و بارها باز روايت و حفظ شده اند. حماسه ی گيلگمش، اگر نه برای هزاره ها، حداقل برای سده ها بطور شفاهی، از زبانی به گوشی رسيده تا بعدها، در دو هزار سال ق.م.، بر دوازده کتيبه جاودانه شود.
خط، از زاويه ی هست شناسی، گفتمانی است که هدف اصلی اش امتداد زبان گفتاری و انباشت اطلاعات در سيستمی مجرد و قراردادی است، تا انديشه در بعد زمان و مکان سير کند. خط، سطح ديگری از زبان؛ شيوه ای نو و بديع – اگر چه مصنوعی و غير طبيعی-- از ارتباط است و در تمام جوامع پيچيده و پر جمعيت تاريخ وجود داشته است و امروزه، خصوصا بعد از گسترش و همگانی شدن اينترنت، به يکی از اصلی ترين شيوه های ارتباط زبانی تبديل شده است. حالا مردم به جای ديد و بازديد، ديگر حتی تلفنی هم گفتگو نمی کنند، ئی ميل می زنند؛ و نويسنده ها، به جای خواندن شعر و نقل قصه در ميان جمع، وب لاگ می نويسند.
ويژگی ی مهم خط، اين روزها، در سادگی ی کاربرد آن نيست؛ در معجزه ی آن است. حالا نويسنده ی ما، در کنج راحت يا ناراحت خويش، جلوی لوحی الکترونيک می نشيند و مشتی علامت و نشانه بر آن می نگارد و آنرا همزمان، ورای زمان و مکان خويش، در معرض "بازديد" خواننده ها می گذارد. خط، با اينکه در نهايت می تواند به معنی ی تقليل و تخفيف زبان گفتاری باشد، اما در اجتماعات بزرگ امروز، شيوه ای ساده و رايج و کم دردسرتری از ارتباط است. در سال 2003، بنا به آمار، بيست و هفت ميليون وب سايت شخصی در آمريکای شمالی احداث شده است. امروزه، بسياری از مردم، خواندن و نوشتن را جايگزين گفتن و شنيدن کرده اند، يعنی خط، باعث زدودن فيزيکِ آدم از گفتگو شده است. شنونده (خواننده ی متن) ديگر در صدا رس گوينده (نويسنده ی متن) نيست؛ آنها حتی در يک فضا و يک زمان هم نيستند. معضل اصلی ی خط اما، ايجاد فاصله ای مضاعف در ارتباط زبانی ست: هميشه بين نويسنده و متن فاصله ای هست؛ و هميشه بين خواننده و متن فاصله ای هست؛ و حقيقت هميشه در جای ديگری ست.
در ادامه اندکی به نقش خط و زبان و ارتباط آن با فرهنگ که دور از محور اصلی این نوشته نیست نیز می پردازیم. فرهنگ هر ملت شناسنامه و سند هویت آن ملت بهشمار میرود و به سان روح برای بدن است که بدون آن حیات و رشد معنی ندارد. مجموعة اعتقادها و رفتارهای مشترک افراد جامعه که از نسلی به نسل بعد منتقل میشود نمایانگر جایگاه و ارزش تاریخی آن ملت است. برای مثال مردمی را در نظر بگیرید که با اعتقاد به خدا و زندگی جاوید در سرای دیگر زندگی کرده و میکنند و بر همین اساس درستکاری، نیکوکاری و پرکاری پیشه میکنند، نوع دوستی و ایثار برای آنان ارزش دارد و از خود شجاعت و فداکاری و حماسه نشان میدهند، چنین مردمانی بیتردید متفاوت از مردمان جامعة دیگری خواهند بود که همة هستی و امتیازهای آن را در بهرهمندی از مواهب مادی و این دنیایی خلاصه میبینند و از این رو همه چیز را برای خود میخواهند، خوب و بد و زرنگی را تنها با معیار جلب منافع فردی میسنجند، کمک به دیگران و از خودگذشتگی را حماقت میپندارند و ترس، مانع از ایستادگی آنان در برابر زیادهخواهیها و تجاوز بیگانگان به منافع ملی آنان میگردد.
بدیهی است سرنوشت و آیندة این دو قوم کاملاً متفاوت است و البته تغییر و تبدیل در مجموعة این فرهنگها نیز موجب تغییر و تبدیل در سرنوشت آن ملت خواهد شد. چنین است که قرآن کریم، به عنوان یک قاعدة کلی و سنت ثابت الهی تحولات تاریخی را به دگرگونیهای درونی هر جامعه مستند میسازد؛ یعنی به تغییر فرهنگ آن. به اعتقاد مفسران «جملة إنَّ اللّهَ لایُغَیِّرُ ما بِقومٍ حتّی یُغَیِّروا ما بِأنفُسِهِم (سورة رعد، آیة ۱۱) که در دو سورة قرآن با تفاوت مختصری آمده است، یک قانون کلی و عمومی را بیان میکند؛ قانونی سرنوشتساز، حرکتآفرین و هشداردهنده ... . این اصل قرآنی که یکی از مهمترین برنامههای اجتماعی اسلام را بیان میکند به ما میگوید هرگونه تغییرات برونی متکی به تغییرات درونی ملتها و اقوام است و هرگونه پیروزی و شکستی که به قومی رسید از همین جا سرچشمه میگیرد، بنابراین آنها که همیشه برای تبرئه خویش به دنبال عوامل برونی میگردند و قدرتهای سلطهگر و استعمارکننده را همواره عامل بدبختی خود میشمارند، سخت در اشتباهاند، چرا که اگر این قدرتهای جهنمی پایگاهی در درون جامعه نداشته باشند، کاری از آنان ساخته نیست .... این اصل قرآنی میگوید برای پایان دادن به بدبختیها و ناکامیها باید دست به انقلابی از درون بزنیم؛ یک انقلاب فکری و فرهنگی» (مکارم شیرازی: ۲۴۵).
از سوی دیگر فرهنگ را با هر تعریفی که در نظر بگیریم، زبان و چهرة مکتوب آن یعنی خط، دو عنصر اصلی و اساسی آن است؛ زیرا برقراری ارتباط و انتقال فرهنگ به دیگران (چه معاصران و چه نسلهای بعد) که رمز حیات، دوام و بالندگی فرهنگ است، تنها از این راه ممکن است.
مکبراید، نتیجة تحقیقات تاریخی را چنین گزارش میکند که «در سراسر تاریخ، افراد بشر همواره درپی بهبود توانایی خویش برای دریافت و جذب اطلاعات دربارة محیط پیرامون خود و افزایش سرعت، وضوح و تنوع در انتقال اطلاعات مربوط به خود بودهاند. آنان کار برقراری ارتباط را با استفاده از اشارات سر و دست و علایم صوتی آغاز کردند و برای انتقال پیامهای خود به توسعه و تکمیل یک رشته ابزار غیرلفظی پرداختند: موسیقی، رقص، طبل، آتشهای نشانه، نقاشی و دیگر نمادهای ترسیمی» (مکبراید، ۱۳۷۵: ۴۵).
او در ادامه از ”تکامل زبان“ به عنوان ”موقعیت ممتاز“ بشر یاد میکند و میگوید: «خط، دومین پیشرفت و دستاورد عمدة بشر، به کلام، دوام و بقا و به جوامع، استمرار میبخشد» (همان: ۴۶).
جامعهشناسان تصریح میکنند: «یکی از ویژگیهای خاص انسان، توانایی و مهارت او در برقراری ارتباط با دیگران، به عالیترین و پیچیدهترین وجه است. استعداد بسیار تکامل یافتة انسان در برقراری ارتباطات نمادی، اکتساب فرهنگ را آسان، و انتقال فرهنگ را از نسلی به نسل دیگر ممکن میکند. جامعهشناسان و انسانشناسان، هر دو بر این عقیدهاند که چنانچه انسان استعداد و مهارت وسیع فراگیری زبان و برقراری ارتباط با دیگران را نداشت، نمیتوانست به حیات خود ادامه دهد.
ارتباط نمادی آدمیان به سه شیوة اساسی صورت میگیرد. شیوة نخست، زبان گفتاری است که عبارت از الگوهای صوتی و معانی پیوسته به آن است. زبان گفتاری آموزش و ارتباطات را آسان میکند. دومین شیوة ارتباط، زبان نوشتاری است که عبارت از ثبت تصاویری از گفتار است. زبان نوشتاری آموزش و حفظ میراث فرهنگی را تسهیل میکند. سومین روش، زبان جسمانی است که از ادبیات عامیانه گرفته شده است و به معنای برقراری ارتباط، با حرکات دست و صورت و بهطور کلی با ایما و اشاره است.» (کوئن، ۱۳۷۹: ۶۰)
با در نظر گرفتن آنچه گفته شد، اهمیت خط و زبان در حفظ هویت ملتها آشکارتر میشود. این خط و زبان است که مردم را به گذشته پیوند میدهد و آنان را برای دفاع از داشتهها و پیشینة خود آمادة فداکاری و مقاومت میکند. بدیهی است با تغییر زبان و خط، در درازمدت ملتی پدید خواهد آمد که گویی نوزادی است با نسب مجهول و بدون هرگونه پشتوانة نسلی و تاریخی. پایداری، فداکاری و راهیابی چنین کودکی به قلههای موفقیت بسی دشوارتر از نوازد دیگری است که در دامان خاندانی با سابقه، پرفضلیت و فرزانهپرور زاده میشود.
تلاش مکرر و مداوم قدرتهای بزرگ استعمارگر برای تغییر خط و زبان کشورهای جهان سوم نیز به همین دلیل است. استعمارگران که عمدتاً دولتهایی نو پیدا و فاقد تمدنهای کهن هستند، برای القای ناامیدی و خودباختگی در ملتهای عقب مانده، که اتفاقاً دارای پیشینة طولانی و تمدنهایی افتخارآفرین هستند، تلاش میکنند تا آنان را از گذشتة خود جدا سازند. واقعیتهای بیرونی هم نسبت مستقیمی را میان میزان موفقیت آنان در این توطئه و تسلط بر ملتها نشان میدهند.
استعمارگران چنین وانمود و تبلیغ میکردند که زبان و خط سنتی در سایر کشورها عامل عقبافتادگی آنان است و برای نیل به پیشرفت و توسعه چارهای جز تن دادن به زبان و خط قدرتهای بزرگ نیست. برای نمونه در ترکیه برای نوشتن ترکی خط لاتین، در آذربایجان شوروی برای نوشتن آذری و در تاجیکستان برای نوشتن خط فارسی دری و در ترکمنستان برای نوشتن ترکمنی و در ازبکستان برای نوشتن ازبکی خط روسی را بهکار گرفتند تا پیشرفت کنند، اما تنها کاری که کردند، بریدن رابطة خود با گذشته بود؛ گذشتهای که غالباً درخشان بود.
در ایران نیز همین هدف تا آنجا دنبال شد که در مقابل مقاومت علما، میرزا فتحعلی آخوندزاده پیشنهاد کرد: «الفبای قدیم در دست علمای دینیه بماند که کتب دینیه را در خط قدیم یاد گرفته به ما تلقین بکنند. یعنی الفبای قدیم مخصوص امور اُخرویه بشود، الفبای تازه مخصوص امور دنیویه»، او حتی خطی از روی خط روسی هم اختراع و پیشنهاد کرد.۱ (فصلنامه سنجش و پژوهش، ۱۳۷۸: ۱۸۴).
اما به لطف بیداری علما و مقاومت مردم، ایران از دام این توطئه رست و برکات آن را هم اکنون در حفظ هویت ملی و دینی خود در مقایسه با کشورهای یادشده میبینیم. تأکید فراوان زبانشناسان برای حفظ اصالت زبان و چهرة مکتوب آن، یعنی خط را باید در همین راستا ارزیابی کرد و ارج نهاد. فرهنگستان زبان و ادب فارسی نیز ”حفظ چهرة خط فارسی“ را نخستین قاعدة الزامآوری میداند که باید در تدوین ”دستور خط فارسی“ و عمل به آن رعایت کرد: «از آنجا که خط در تأمین و حفظِ پیوستگیِ فرهنگی نقشی اساسی دارد، نباید شیوهای برگزید که چهرة خط فارسی به صورتی تغییر کند که مشابهت خود را با آنچه در ذخایرِ فرهنگی زبان فارسی به جا مانده است به کلّی از دست بدهد و در نتیجه متون کهن برای نسل کنونی نامأنوس گردد و نسلهای بعد در استفاده از متون خطی و چاپیِ قدیم دچار مشکل جدی شوند و به آموزش جداگانهای محتاج باشند»
ایمای کوچکی نیز به رابطه ی سیاست و خط و زبان که امروزه یکی از داغ ترین مباحث فکری میان روشن اندیشان و سیاستمداران است می کنیم. زبان و سیاست بصورت جدانشدنی بهم پیوند خوردهاند. نفی یا عدم درک این رابطه ناگسستنی توسط حکومت وبخش بزرگی از روشنفکران ایرانی، یکی از عوامل تشدید بحران فرهنگی – سیاسی در کشور و فاصله گیری فزاینده غیرفارسها از فارسی زبان هاست. در یک جامعه چند فرهنگی نظیر ایران، تلاش برای جدا نشان دادن زبان از سیاست، اگر از روی نا آگاهی نباشد، بمنظور سرپوش گذاشتن بر ستم فرهنگی موجود است.
در ظاهر امر بغیر از پانایرانیست های افراطی، هیچکس نه در اوپوزیسیون و نه در حکومت مخالف آن نیست که اقلیتهای ملی بزبان مادری خود تحصیل بکنند ولی هیچکس هم حاضر نیست در عمل لا اقل مواد قانون اساسی فعلی را به اجرا بگذارد.
سیاست گزاران فرهنگی کشور از بکار بردن اصطلاح « سیاست زبانی » خود داری میکنند زیرا میترسند که ستم فرهنگی عیان گردد و انحصارزبانی از دستشان خارج شود. در حال حاضر سیاست رسمی حکومت مرکزی اینست که هویت ایرانی را با « زبان فارسی و مذهب شیعه » تعریف و تثبیت کند ( ایرانیت و اسلامیت ) و این یعنی نفی زبانها و ادیان دیگر و در نتیجه نفی حقوق اولیه انسانی و حقوق شهروندی اتباع کشور.
دولت و سیاست فرهنگی آن نقش تعیین کننده در بالندگی و یا انحطاط فرهنگی کشور دارد. دستگاه دولت در دوران ما – در دورانی که آموزش و پرورش عمومی شده است – عظیم ترین نهاد فرهنگ ساز در کشور است. یک ارزیابی کارشناسانه از سیاست فرهنگی – زبانی تعدادی از کشور های جدید التاسیس نشان میدهد که تنها با برنامه ریزی و سرمایه گذاری دولت بوده که زبان های، مجاری، فنلاندی، چک، استونی و هبروی اسرائیلی تجدید حیات یافته و مدرن شده اند. آخرین نمونه کردستان عراق است که طی ده سال اخیر زبان کردی در آنجا به زبان دانشگاهی تبدیل شده و هم اکنون کردی زبان تحصیل در دانشگاه صلاح الدین است.
سیاست زبانی برای زیر ساختهای دولتی، ساختار خود دولت و ارگانهای فرا دولتی ضروری است. بدون یک سیاست زبانی روشن، کل نهاد های یاد شده ناقص و بحران زا خواهند بود.
کسانی که میخواهند اهمیت زبان را تا حد یک وسیله مکالمه و ارتباط گیری ساده پائین بیاورند نتایج تحقیقات روانشناسی و نوروبیولوژیک راکه در طول قرن بیستم در سراسر جهان انجام گرفته و هم اکنون نیز ادامه دارد، نادیده میگیرند. زبان فقط چند هزار کلمه با تلفظ خاص نیست بلکه دنیائی است که موجود پیچیده ای بنام انسان در آن زندگی میکند.
زبان هویت فرد و جامعه ای است که فرد در آن کار وزندگی میکند، هویت جریحه دار و تحقیر شده خشونت گراست، وقتی زبانی از بین برده میشود، تاریخ، فرهنگ و جامعه ای که حول آن زبان بوجود آمده بود از بین میرود و بدینسان با از بین رفتن یک زبان، بخشی از میراث فرهنگی تمام بشریت از بین میرود.
زبان کارا ترین سلاح تسلط بر یک جامعه نیز میباشد و اگر غیر از این بود ضرورت نداشت که هنگام صحبت کردن از زبان از اصطلاحات نظامی استفاده شود. یکی از سیاست های مشخص جمهوری اسلامی از روز بقدرت رسیدن آن، مبارزه با « تهاجم فرهنگی» غرب بوده است ولی خود جمهوری اسلامی درعمل با تبعیض و سرکوب نسبت به فرهنگهای غیرفارس در ایران، آشکار ترین نوع تهاجم فرهنگی را درداخل کشور پیش برده است.
تلاش برای ساختن یک زبان، یک ملت، یک دولت در ایران کثیرالملله با توسل بزور طی 83 سال گذشته ناموفق بوده است زیرا واقعیت تنوع زبانی - فرهنگی ابران نا دیده گرفته شده است و اکنون نامه روشنفکران آذربایجانی بیانگر آنست که نفی و انکار و سرکوب نتوانسته زبان های غیر فارسی را از بین ببرد و برعکس هرچه زمان میگذرد حقانیت زبان مادری بیشتر میشود و از تاریخی که به پیشنهاد بنگلادش، سازمان ملل متحد روز بیست یکم فوریه را روز زبان مادری اعلام کرده است، هر سال در چنین روزی مراسم باشکوهی در آذربایجان، کردستان، خوزستان و بلوچستان و ترکمن صحرا ترتیب داده میشود و زبان شناسان و مورخین و جامعه شناسان سخنرانی نموده و خواهان رسمیت یافتن زبان مادری شان میشوند.
ملت سازی و دولت سازی با زبان زور حتی اگر در کوتاه مدت عملی بنظر برسد در دراز مدت امکان ناپذیر است. در دوره استعماری، اولین کار استعمارگران، نفی زبان و هویت مردم کشور مستعمره و ترویج زبان استعماری در میان اهالی بومی بوده است. ملل مستعمرات را، اقوام و فرهنگ آنان را خرده فرهنگ مینامیدند. تعداد میسیونر ها، سربازان و کارمندان مستعمرات نسبت به جمعیت بومی بسیار ناچیز بود ولی پایه های اداری و قضائی و آموزشی آن جوامع را با زبان استعمارگران میگذاشتند و تسلط خود را تضمین میکردند اما بعدا بمحض بیداری این ملت ها، زبان ملی، کارا ترین سلاح مبارزه علیه استعمارگران میشد.
بعنوان مثال زمانی که الجزایر مستعمره فرانسه بود کتابهای درسی بزبان فرانسه بود ودر این کتابها مینوشتند که الجزایری ها فرانسویان مسلمان هستند و پدرانشان گلواها بوده اند و این وارونه کردن تاریخ بود زیرا زمانی که در قرون اولبه مسیحیت، جوامع کوچک و پراکنده گل ها در جنگل های فرانسه امروزی بصورت کاملا ابتدائی زندگی میکردند، شمال آفریقا مرکز تمدن پیشرفته ای بود و دهها دانشمند بزرگ که افتخار یشریت هستند فقط از منطقه قبایلی الجزایر بر خاسته اند که سنت اگوستین بزرگترین فیلسوف مسیحیت یکی از آنهاست در قرون وسطی نیز ابن رشد ها و ابن خلدون ها از این منطقه بر خاسته اند.
فرانسویها تاریخ شمال آفریقا را خوب میدانستند ولی سیاست استعماری ایجاب میکرد که برای حفظ تسلط خودشان از مردم بومی هویت زدائی کنند. عین همین سیاست را رضا شاه تحت عنوان مبارزه با خان خانی بزور سرنیزه در مورد ایرانیان غیر فارس بکار بست و اکنون جمهوری اسلامی همان سیاست را بویژه در مورد آذربایجان بکار میبندد و از طریق کل سیستم آموزشی کشور میخواهد بمردم بقبولاند که ترک نیستند و آذری آریائی هستند و این در حالی است که صدها هزار نفر در شهر های آذربایجان به خیابان ها میریزند و فریاد میزنند "هارای هارای من تورکم "
بلحاظ منطقی، برسمیت شناختن و تقویت زبان های غبر فارسی در ایران تنها را ه تقویت و نگهداری خود زبان فارسی در دراز مدت نیز میباشد زیرا هر زبانی برای بقای خود احتیاج به زبانهای همنشین دارد تا با بده و بستان با آن زبان ها، خودرا نوسازی کند و گسترش یدهد. با لغت سازی های بی مورد نیز زبان تکامل نمییابد چنانکه ترجمه اصطلاحات و ابزار الکترونیکی بفارسی سره به غنای فارسی کمک نکرده و فقط توانسته است فاصله زبان فارسی را با زبانهای همریشه اش در افغانستان و تاجیکستان بیشتر کند.
در حال حاضر در افغانستان بعلت عقب ماندگی ودر تاجیکستان بخاطرکمی جمعیت، خلاقیت فرهنگی جدی وجود ندارد تا کمکی بزبان فارسی باشد ولی زبان ترکی در کشور های ترک زبان و زبان عربی در کشور های عرب زبان در حال خلاقیت و مدرن شدن هستند وتیراژ کتابها به صد ها هزار میرسد و نویسندگان آنان مانند اورهان پاموک در ترکیه و نجیب محفوظ در مصر جایزه ادبی نوبل میگیرند. ترکان و اعراب ساکن ایران از این پیشرفتها الهام میگیرند و اگر زبان مادری شان در ایران رسمیت داشته باشد و تدریس شود میتوانند تاثیرات سازنده بر خود زبان فارسی داشته باشند چنانکه در گذشته داشته اند. کردی، بلوچی و ترکمنی نیز تحت تاثیر برادران همزبان خودشان در آنسوی مرزها قرار دارند و زبانشان تنها در فولکلور خلاصه نمیشود بلکه علمی و مدرن میگردد. حکومت هرگز نخواهد توانست با جمع آوری آنتن های ماهواره ای و فیلتر گذاشتن برارتباطات اینترنتی مانع تبادل فرهنگی غیر فارس ها با همزبانان خودشان در کشورهای همسایه گردد. انقلاب انفورماتیک و شاهراههای ارتباطاتی مرز نمیشناسند.
همه زبان های موجود در ایران، مهر ونشان خودرا برزبان فارسی زده اند اند زبان شناسان بیش از هشت هزار کلمه ترکی در زبان فارسی شناسائی کرده اند که بسیاری از آنها کلمات کلیدی زبان هستند و عربی نیز علیرغم داشتن ریشه مستقل، آنقدر با فارسی در آمیخته است که فارسی را جزئی از خود کرده است چنانکه ایرج میرزا خطاب به ادبای زبان فارسی گفته است :
آن کسانی که خدای ادبند
ریزه خوار کلمات عربند
اما چرا زبان فارسی بعد از مشروطیت زبان رسمی شده و رو در روی سایر زبان های رایج در ایران قرار میگیرد
و بنام زبان مشترک به زبان جانشین تبدیل میشود ؟
آشکار است که این امر یک تصمیم سیاسی بوده و مطلقا به قوی و ضعیف بودن زبان ربطی نداشته است کما اینکه در آنزمان زبان ترکی در امپراطوری عثمانی کاملا تکامل یافته و زبان اداری، علمی و فلسفی بود و تمام روشنفکران عصر مشروطیت بزبان ترکی مسلط بودند و شدیدا تحت تاثیرجنبش مدرنیته در عثمانی قرار داشتند ولی زبان فارسی در دوره سعدی و حافظ درجا زده بود. سرکوبی زبان های غبر فارسی با بقدرت رسیدن رضاشاه شروع شده است ولی زمینه های آن از دوره مشروطه فراهم شده بود، قبل از جنگ اول جهانی، ایران توسط سه امپراطوری محاصره شده بود و یکی از دلایلی که ایران مستعمره کامل نشده و ایرانیان زبان مستعمراتی نیاموخته اند، رقابت قدرتهای بزرگ با همدیگر بر سر تصاحب کامل ایران بوده است. امپراطوری روس در شمال، امپراطوری عثمانی در غرب و امپراطوری انگلیس در جنوب و شرق قرار گرفته بودند ودولت ایران برای مصلحت سیاسی زبان فرانسه را بعنوان زبان آموزش عالی انتخاب کرده بود ومعلمان فرانسوی در دارالفنون تدریس میکردند. آموزش این زبان در دبیرستانها و مدارس عالی تایعد از کودتای 28 مرداد سال 1332نبز ادامه داشت چون اگر زبان یکی از قدرتهای همسایه در برنامه آموزشی گذاشته میشد همسایه دیگر سهم خود را طلب میکرد، چنانکه روسها و انگلیس ها با قرارداد وثوق الدوله در سال 1307 ایران را بین خود تقسیم کرده بودند.
زبان فرانسه با اینکه در دوره ناپلئون زبان دربارهای اروپا و روسیه شد ولی شیوه آموزش این زبان هم در خود فرانسه و هم در مستعمرات و هم در کشورهائی مانند ایران که فرانسه زبان دوم آموزشی بود، فاقد انعطاف بوده است وهر جا نفوذ پیدا کرده، با شعار روشنگری، زمینه از بین بردن زبان های بومی آنجا را فراهم کرده است و همین انحصار طلبی باعث عقب افتادگی تاریخی آن نسبت بزبان انگلیسی شده است. زبان انگلیسی از زمان آدام اسمیت و ریکاردو زبان تجارت و بازار آزاد بوده و تا آنجاکه منافع تجاری ایجاب میکرده نسبت بزبانهای دیگرموضع خنثی داشته است و البته خوداین امرهم به سنت پلورالیسم آنگلوساکسون ها بر میگردد در عوض ژاکوبنیسم فرانسوی در زبان تبلور یافته و قالبی برای دولت تمرکزگرا شده است و بر داشت من اینست که همراهی روشنفکران عصر مشروطه با برنامه های دیکتاتوری رضا شاه در رسمی کردن زبان فارسی و ممنوع نمودن زبان های غیر فارسی بلحاظ تئوریک تحت تاثیر شیوه آموزشی زبان فرانسه بوده است با این تفاوت که اگر زبان فرانسه زبان علمی و بین المللی بود در عوض زبان فارسی، زبان شعر آنهم در محدوده معینی بوده است و آموزش اجباری آن نمیتوانست برای مردم منافع علمی و اقتصادی داشته باشد. بی جهت نیست که بعضی از جامعه شناسان زبان فارسی را یکی از موانع مدرنیته در ایران میدانند زیرا ساختار این زبان اجازه نمیدهد که به زبان علمی و فلسفی ارتقاء یابد.
بعد از انقلاب ضد سلطنتی سال 1357 با اینکه در قانون اساسی جمهوری اسلامی، آموزش زبانهای غیر قارسی پیش بینی شده است ولی طی سی سال گذشته سیاست زبا ن انحصاری دوره پهلوی ها همچنان تکرار و دنبال شده است از طرف دیگر در دو دهه گذشته با رشد جنبش ملی آذربایجان و افزایش چشمگیر هویت طلبان و مدافعین فرهنگ ملی آذربایجان، سیاست آسیمیلاسیون با مقاومت فرهنگی مواجه شده و به مانع جدی بنام زبان ترکی برخورد کرده است و هم اکنون در میان مردم آذربایجان در رابطه با زبان فارسی قضاوت های متعدد وجود دارد و این قضاوت ها در استراتژی گروههای سیاسی آذربایجانی نیز نمود پیدا میکند.
اقشار بالای جامعه آذربایجان و بورژوازی جدید( بازار تبریزبعلت مخالفت آن با ولایت فقیه استثناء است ) و کسانی که از طرف حکومت مرکزی بخدمت گرفته شده اند علیرغم وابستگی به زبان مادری خود تسلط زبان فارسی را میپذیرند و بتدریج آسیمیله میشوند اینان با شنیدن یک آهنگ فولکلوریک ترکی اشگ از چشمانشان جاری میشود ولی در خانه خود با بچه ها فارسی حرف میزنند تا بچه شان لهجه ترکی نداشته باشد برای اینکه نردبان ترقی در جامعه ایران زبان فارسی است. در تمام کشور های مستعمره نیز این قشر ها متحد اشغالگران و استعمارگران بوده اند. از نظر سیاسی این قشر طرفداردولت متمرکز و حامی سیاست آسیمیلاسیون و ادغام فرهنگی و سیاسی با فارس هاست. پان ایرانیست ها ازبعضی از خودباختگان این قشر علیه دیگر اقشارجامعه آذربایجان سوء استفاده میکنند. اینان تا چند سال پیش، از اینکه خود را ترک یا ترک زاده معرفی بکنند عار داشتند اما طی سال های اخیر با رشد جنبش هویت طلبی و پبدایش خود آگاهی ملی در آذربایجان اقشار مرفه نیز نسبت بزبان ترکی علاقه نشان میدهند.
اقشار متوسط و شهر نشین که اکثرا دو زبانه هستند و اغلب فارسی را بهتر از خود فارس ها مینویسند، چونکه فارسی را از راه نوشتن یاد گرفته اند و نه از راه شنیدن، خواهان دفاع از زبان و فرهنگ ملی بوده و نیروی اصلی جنبش ملی هویت طلبی را تشکیل میدهند اینان ضمن احترام به زبان فارسی، ترکی را کامل تر از فارسی میدانند و خواهان رسمی شدن زبان ترکی در سراسر ایران میباشند. شکوفائی فرهنگی و هنری آذربایجان بعد از انقلاب مدیون فرهنگ پروری و فرهنگ سازی این قشر اجتماعی میباشد. این قشر یا طبقه متوسط که در سراسر جهان پایگاه اجتماعی دموکراسی نیز محسوب میشود خواهان پایان دادن به ستم فرهنگی است و سهم برابر با فارسها را در فرهنگ و سیاست طلب میکند و از اینکه زبان و فرهنگشان تحقیر میشود رنج میبرند.
جمهوری اسلامی با توجه به نقش روشنگر طبقه جوان وتحصیل کرده شهری، طبقه متوسط را بیشتر از همه تحت فشار گذاشته است و اغلب زندانیان سباسی و افراد شکنجه شده جنبش ملی از فعالین این بخش از جامعه آذربایجان میباشند.
اقشار سنتی جامعه آذربایجان، روستائیان، کارگران و حاشیه نشین های شهرها و جوانان رادیکال با زبان فارسی کلا مخالفت میکنند و در مقابل سیاست آسیمیلاسیون و ستم فرهنگی عکس العمل های خشن از خود نشان میدهند. بعضی از روشنفکران جوان که در رابطه مستقیم با طبقات محروم جامعه قرار دارند و ناظر روزمره مشکلات کارگران وروستائیان و افراد کم سواد یا بی سواد در رابطه با نهاد های حکومت مرکزی هستند راه چاره را بایکوت زبان فارسی میدانند وگاهی حتی از بکار بردن لغات مشترک ترکی – فارسی نیز اکراه دارند و ترجیح میدهند بجای آن لغات از لغات ترکی غیرمصطلح استفاده بکنند. رفتار اینان درست نقطه مقابل رفتار بورژوازی نوپاست.
در مجموع از خرداد ماه سال 1385 بدنبال خیزش عمومی در شهر های آذربایجان، جنبش ملی آذربایجان وارد فاز سیاسی شده است ولی فعالیت فرهنگی متوقف نگشته و علیرغم اختناق سیاسی و بسته بودن نشریات محلی خلاقیت ادبی از راههای گوناگون بویژه از طریق اینترنت گسترش مییابد واگرحکومت مرکزی برای طولانی مدت از برسمیت شناختن زبان های غیر فارسی خودداری کند، کنترل فرهنگی کشور از دستش خارج خواهد شد. ده سال پیش ترکی نویسی فقط مخصوص شعر و فولکلور بود اما اکنون دهها سایت شناخته شده و تعداد بی شماری وبلاگ بزبان ترکی فعال هستند که بخشی از آنها به خط لاتین و بخشی دیگر با خط عربی تطبیق یافته با تلفظ ترکی روزانه خبر وتفسیر منتشر میکنند که مراجعه کنندگان به بعضی از این سابت ها از دیدار گنندگان سایت های فارسی بیشتر میباشد و نیز نوشتن رمان، نمایشنامه، خاطره، مقالات علمی و فلسفی و تحلبل سیاسی بزبان ترکی روز بروز افزایش مییابد و میدان خلاقیت ادبی را از زبان فارسی میگیرد هرچند که تمام امکانات کشوری و بودجه دولتی در خدمت زبان فارسی است. در گذشته همه انرژی و خلاقیت غیرفارس ها در خدمت زبان فارسی بود، اکنون فاصله گیری آنان از زبان فارسی میتواند یکی از علل افت زبان فارسی باشد.
منابع:
1. شّکرخواه، یونس. «شناخت مکاتب زبانشناسی»،فصلنامة رسانه، ش ۴۹، بهار ۱۳۸۱.
2. شفیعی کدکنی، محمدرضا؛ ادبیات فارسی، از عصر جامی تا روزگار ما ، ترجمه: حجتالله اصیل، نشر نی، تهران، چاپ اول: ۱۳۷۸.
3. GrameenFoundation.com/literature/languages
4. فرقانی، محمدمهدی. «مطالعهای پیرامون زبان مطبوعات»، فصلنامه رسانه، ش ۳۳، بهار ۱۳۷۷
5. شّکرخواه، یونس. «شناخت مکاتب زبانشناسی»،فصلنامة رسانه، ش ۴۹، بهار ۱۳۸۱
5. شّکرخواه، یونس. «شناخت مکاتب زبانشناسی»،فصلنامة رسانه، ش ۴۹، بهار ۱۳۸۱
6. دستور خط فارسی. فرهنگستان زبان و ادب فارسی، چاپ اول، ۱۳۸۱
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر